ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ،
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ،
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ،
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯿﻢ؛
در ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍیم!!
ژان_پل_سارتر
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ،
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ،
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ،
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯿﻢ؛
در ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍیم!!
ژان_پل_سارتر
mohsen32 (01-08-2020)
من اگر مرد بودم
دست زنی را می گرفتم
پا به پایش فصلها را قدم میزدم،
و برایش از عشق و دلدادگی می گفتم!
تا لااقل یک دختر در دنیا
از هیچ چیز نترسد!
سیمین_بهبهانی
اگر میدانستم
این آخرین دقایقی است که تو را میبینم،
به تو میگفتم
«دوستت دارم»
و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی
HesamUNT (01-30-2020)
در شهر من عاشقان را ديوانه میخوانند
در سرزمينم عشق را
همقطار حشيش و افيون میپندارند
به نام عشق، كيفر میدهند
به نام عشق، قانون مینويسند
و به نام عشق، گردن میزنند
پس من نيز تصميم گرفتم
شعر و جنون را پيشهی خود سازم....
نزار_قبانی
به یکدیگر مهر بورزید
اما از مهر بند نسازید
بگذارید که مهر،
دریای مواجی باشد
در میان
دو ساحل روحهای شما
جبران خلیل جبران
ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪم...
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ...
ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ!
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ...!
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍن ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ
ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ...
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ...
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ...
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ...