باور ندارم رفته ای
باور ندارم رفته ای
وقتی که هرشب
با کوتاه ترین شعر
تو را به آغوش می کشم
باور ندارم نیستی
وقتی که هرشب
از دور دست ها
آنقدر می بوسمت
آنقدر می بوسمت
که به خواب می روم.
"مهرداد حق محمدی"
باور ندارم رفته ای
باور ندارم رفته ای
وقتی که هرشب
با کوتاه ترین شعر
تو را به آغوش می کشم
باور ندارم نیستی
وقتی که هرشب
از دور دست ها
آنقدر می بوسمت
آنقدر می بوسمت
که به خواب می روم.
"مهرداد حق محمدی"
چونان به من نزدیکی
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگام که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم!
"پابلو نرودا"
برایِ تویی که نمی آیی...
دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی
و اضطرابِ اینکه
آرام آرام نمی آیی
هزار تکه ام کرده است
هزار تکه هایم را
به هزار راهِ تو فرستاده ام
اما هر بار به تلخِ تلخِ نبودن تو رسیده ام
و هیچکدام از راه ها نمی دانند
من دلم نگرفته است
برایِ تویی که نیستی
من دلم گرفته است
برایِ تویی که نمی آیی...
"امیرمحمد مصطفی زاده"
نام تو
نام تو پرندهایست در دست من
تکهای یخ بر روی زبانم
نام تو باز شدن سریع لبهاست
نام تو چهار حرف
توپی گرفته شده در هوا
ناقوسی نقرهایست در دهانم
صدای نام تو
سنگیست که به دریاچهی آرام پرتاب میشود
نام تو
صدای آرام سمضربههاییست در شب
روی شقیقهی من
نام تو
شلیک سریع تفنگی مسلح شده است
نام تو غیرممکن
بوسهای روی چشمهایم
سردی پلکهای بسته است
نام تو بوسهی برف
جرعهی آبی آب چشمهای خنک
خواب با نام تو عمیق میشود.
"مارینا تسوتایوا"
ترجمه: سامان رضایی
اگر توانِ ماندنت نیست ...
اگر توانِ ماندنت نیست
کسی را در آغوش نگیر
که سکوت می کند
تا صدای نفس هایت را بشنود...
کسی را در آغوش نگیر
که زود در تو محو می شود
که زود عادت می کند...
کسی را در آغوش نگیر
که از عشق رنجیده
و پناه می خواهد...
هرگز شبی بارانی
پرنده را پناه نده
که در تو حبس می شود
که آسمان را فراموش می کند.
"شیما سبحانی"
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم، دکمه های پیراهنت را ببندم، دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب. من بدون دوست داشتنت می میرم در این خشکیِ مطلق ... اصلا من برایِ شعرهایم به تو نیاز دارم. باید هر موقع که کم می آورم لب هایت را زیر و رو کنم. شعر هایِ زیادی است لا به لای ِ صورتیِ شیرینش... . چشم هایت، چشم هایت که اصلا زندگی است نباید شعرش کرد باید کشید و از دور نگاه کرد و مست شد...
حالا اجازه دارم آرزویت کنم؟
"سحر رستگار"
در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر میخواند
قهوه میخورد
فقط نمیتواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
"مریم قهرمانلو"
خودت را در من جا بگذار
حدس می زنم
که خواهی گریخت
التماس نمیکنم
از پیات نمیدوم
اما صدایت را در من جا بگذار.
میدانم که از من دل میکنی
راهت را نمیبندم
اما عطر موهایت را در من جا بگذار.
میدانم که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمیشوم
از پا نمیافتم
اما رنگت را در من جا بگذار.
احساس میکنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین میشوم
اما گرمایت را در من جا بگذار.
فرقش را با حالا میدانم
که فراموشم خواهی کرد
و من اقیانوسی خواهم شد
سیاه و غمانگیز
اما طعم بودنت را در من جا بگذار.
هر طور شده خواهی رفت
و من حق ندارم که تو را نگه دارم
اما خودت را در من جا بگذار.
"عزیز نسین"
چیزی مثل از دست دادن تو
شب ها که می خوابم
صدای چرخش دستگیره ی "در"
در خانه می پیچد
و تو پاورچین پاورچین
نزدیک می شوی
روی بستر تنم قدم می زنی
و عطرت
پر می کند مشامم را
چشمانم را باز می کنم
پرده تکان می خورد
پنجره ها به هم می کوبند
و چیزی
در درونم فرو می ریزد
چیزی مثل از دست دادن تو
کابوس نبودنت
چه غم انگیز است...
"سارا قبادی"
ویرایش توسط M!NA : 02-28-2017 در ساعت 01:15 AM
جنگ نابرابر
بار اول که دیدمت
هدیه ام برایت چه بود؟
بجز زخم های کهنه !
که دیگر
هیچ رنگی از افتخار با خود نداشتند
زخم هایی که چکه چکه
حسرت می چکید از آنها!
حیف !
نمی شود دوبار مرد
و این منم
مردی نیمه جان
در میانه جنگی نابرابر
تو با سلاح چشمانت
و من زخمی و بی سلاح!
تسلیم... افتاده بر خاک!
"حمید رسمتی"