افسوس ! که روزگار آسان نگرفت
یوسف خبر از کلبه ی احزان نگرفت
در پشت کدام جمعه پنهان شده ای ؟
این جمعه هم انتظار پایان نگرفت
افسوس ! که روزگار آسان نگرفت
یوسف خبر از کلبه ی احزان نگرفت
در پشت کدام جمعه پنهان شده ای ؟
این جمعه هم انتظار پایان نگرفت
حالا که خیال است نباشد بهترپرواز محــال است نباشد بهترازحال پرندگان زخمـی پیداستبالی که وبال است نباشد بهتر
گرد از سر و روی کاروانها پیداستدلواپسی شگفت جانها پیداستهروقت که رفتن از سر ناچاریستاندوه سفر از چمدانها پیداست !
با عشق اگرچه سوی هم آمده ایمبغضیم کــه در گلـــوی هم آمده ایمما چون دو قطار روی یک ریل ولیافسوس که روبروی هم آمده ایم !
هرکس که تو را دید پر از عصیان شدسهمش فقط آوارگی و تاوان شدبیچاره نسیم راه خود را می رفتپیچید میان زلف تــو طوفان شد !
فرو ناید سر مردان به نامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج
یک عمر درون خویش تکرار شدم
در گوشه ای از خودم تلنبار شدم
گنجشک به خواب رفته بودم دیشب
امروز ولی کلاغ بیدار شدم ....
خوب و بد اشتباه را بگذارید
شیطان و من و گناه را بگذارید
میخواهم از این به بعد، آدم باشم
لطفا سر من کلاه را بگذارید ......
با عشق طلسم گرگ را میشکنیم
شب-این قفس سترگ-را میشکنیم
هرچند تبر به دوشمان نیست ولی
یک روز بت بزرگ را می شکنیم .......