ای بنده بازگرد به درگاه ما بیابشنو ز آسمانها حی علی الصلا
درهای گلستان ز پی تو گشادهایمدر خارزار چند دوی ای برهنه پا
جان را من آفریدم و دردیش دادهامآن کس که درد داده همو سازدش دوا
قدی چو سرو خواهی در باغ عشق روکاین چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا
باغی که برگ و شاخش گویا و زندهاندباغی که جان ندارد آن نیست جان فزا
ای زنده زاده چونی از گند مردگانخود تاسه می نگیرد از این مردگان تو را
هر دو جهان پر است ز حی حیات بخشبا جان پنج روزه قناعت مکن ز ما
جانها شمار ذره معلق همیزنندهر یک چو آفتاب در افلاک کبریا
ایشان چو ما ز اول خفاش بودهاندخفاش شمس گشت از آن بخشش و عطا