تو پا کشیدی و رفتی
خدا به همراهت
خدا به همراهت ای دلیل ویرانی
تو پا کشیدی و رفتی
خدا به همراهت
خدا به همراهت ای دلیل ویرانی
می ایستم کنار دریا
و طلوع تو را انتظار می کشم
با موج بلند بر میخیزم
بیایی، ابر می شوم در آغوش تو
نیایی، می ریزم
قانونِ پيچيده ای دارند آدمها
كمى بيشتر كه ماندى
كمى بيشتر كه دوستشان داشتى
قيدِ همه چيز را مى زنند و
رهايت مى كنند
دل شکستن هنر است
تا می توانی دل بشکن
بخند و بر عیب های دیگران
عیب بگذار
تا جا بشوی در جمع آدمیان
تا بشوی همرنگ جماعت
و مطمئن باش
که این روزها برایت
نمی ماند
گفتنی نیست
ولی بی تو
کماکان در من نفسی هست
دلی هست
ولی جانی نیست
از آن روزی که آرام از کنارم رد شدی رفتی
پذیرفتم برای خواب دیدن خواب لازم نیست
باز هم التماس و
یک دنیا زاری
به هرکه می رسم می پرسم
آیا از او خبر داری ؟
بــاران ..
فـــقط ..
همین جایی از قصّه ،
که من ایستاده ام می بـــارد !
دو قدم این طرف تر ..
دو قدم آن طــرف تر ..
همیشه آفــتـاب است !