شــاید قانون دنیـــا همین باشــد ...
تـــو صاحب آرزویی باشی ؛
که شیرینی تعبیرش از آن ِ دیگریست
![]()
شــاید قانون دنیـــا همین باشــد ...
تـــو صاحب آرزویی باشی ؛
که شیرینی تعبیرش از آن ِ دیگریست
![]()
وقتی دیوار پشت دیوار
رو به روی تنهایی من قد می کشد
وُ این خیابان،
شاهراه جهنم می شود،
مرگ حقیقت تلخی نیست!
وقتی دست های من
از بازو های تو می افتد وُ
اسمم از لب هایت،
مردن آنقدر ها هم درد ندارد!
وقتی چشم هایت،
نگاهشان را
روی ِبرفیِ اندامم
شال می پوشانند،
غرق شدن در یک فنجان قهوه ی تلخ
در کافه ای متروک که کار سختی نیست!
وقتی دست هایت
سرگیجه می گیرند
میان موهای شب زده و پریشانم...
وقتی خیاباندیگر روی پاهایمان به خواب نمی رود...
وقتی درخت های این پیاده رو
مدام برایت دلبری می کنند وُآدمک های چراغ راهنمایی
خیره به قدمهایت به تو لبخند می زنند،
جواب دادن به تلفنی مستکبر،
وقت رد شدن از خیابانی شلوغ،
وحشتی ندارد عزیزم...
دارم به این فکر می کنمپیشانی ات را می چسبانی به پیشانی ام.
چقدر خوب است نزدیک صورتم نفس می کشی
و وقتی حرف می زنی دستهایم را در دستهایت می گیری!
تازه وقتی نگاهم می کنی دستانت یخ می زند ...
چقدر خوب است وقتی جلوتر می آیی و
من که چیزی نمی گویم پس چرا اینقدر عرق می کنی ومدام با دستمال، پیشانی و گردنت را پاک می کنی!؟
چند کلمه از آن حرف های آدم بزرگ ها می زنی و با انگشت اشاره ات می کوبی به پیشانی من و می گویی:
گوش کن پسر تو هنوز خیلی بچه ایی ...
خودت هم خوب می دانی که من ...
چقدر قشنگ لبخند می زنی
انگار یک حبه قند بزرگ یکهو در دل آدم آب می شود
من عاشق این هستم
که از دور با لبهایت برایم بوسه می فرستی
کمی جلو تر بیا، حیف است!
اثر بوسه کم می شود تا برسد به من ...
چقدر خوب است
وقتی از نشستن خسته می شوی زود بلند می شوی و دستان من را هم می گیری
یعنی تو هم ...!؟
و مرا سفت بغل می کنی
و سرت را آرام می گذاری روی شانه های من و من بازوانت را سفت می گیرم...
کاش می شد همیشه....
راستی ادکلن Lui به تنت می آید...
من عجیب حس می کنم وابسته ات شده ام
با این که می دانم سهم دیگری هم هستی!
از پارک ها دلگیرم، نیمکت یک نـ؋ـرہ ندارند! نمی دانند...
این شهر...
بیشتر از آنکـه عشق های...
بـه هم رسیدہ داشتـه باشد...
تنهای رها شدہ دارد..
![]()
نازنینم!
می شود این بار موهایت را من ببافم؟
تو که نمی دانی
هر بار که موهایت را باز می کنیمن آن را می بویم.
آخ...
می بینی داری با من چه می کنی؟
با من چه کردی بانو؟!
کم کم دارم آواره چشمهای تو می شوم...
کم کم دارم سر از بیابان در میارم...
کم کم دارم میرم...
کم کم...!!!
راضـيم ...
به هرچی اتفاق افتاد!
که اگه خوب بود زندگیمو قشنگ کرد!
و اگه بد بود من و ساخت !
مــديونم ...
به همه ی آدم های زندگیم!
که خوباشون بهترین حسا رو بهم دادن!
و بداش بهترین درسا رو !
مــمنونم ...
از زندگیم!
که بهم یاد داد
همه شبیه حرفاشون نیستن!
و همیشه اونطوری که میخوایم پیش نمیره!
محبوبم!
سوگند می خورم که بازیچه و شکست خورده ی تو باشمسوگند یاد می کنمنشان افتخار تو را بر شانه ی خویش سزاوار باشمکه صدای چشمانت را بشنومکه از حکمت لبانت سر بپیچم…قول می دهمشعرهایم را از یاد ببرم تو را از بر کنمقول می دهمعشق همیشه از من پیشی بگیرد من همیشه در پی او دوان باشمقول می دهم مثل ستاره های روزبرای سعادت تو خاموش شوماشک هایم را در دستهایت بنشانمتنها فاصله ای میان دو جمله باشم: دوستت دارم... دوستت دارمپیکرم را برای ابد به اندوه درنده خوی تو بسپارمدرِ زندان تو باشمگشوده به روی وفا در وعده های شبانه…عهد می بندم که طُعمه ی آسایش تو باشمآرزومند آنکه کتابی باشم همیشه گشوده بر روی ران هایتتقسیم تمام جهان میان تو و تویگانگی جهان با تو…صدایت کنم و سعادت را دریابیتمام سرزمینم را در عشق تو به دوش گیرم و تمام عالم را در سرزمینم.دوستت بدارم بی آنکه بدانم چقدر…تمام عمر مثل زنبوری در کندوی صدایت پرپرزنان،همچون درخشش گیسویت بر بیابان ها باران شوم.سوگند یاد می کنمهرگاه در میان نوشته ها قلب خویش را دانستم نجوا کنم:تو را... تنها تو را یافته ام!
دلم کمی رفتن میخواهد
رفتن و جا ماندن
شاید هم یک خواب عمیق
غرق در رویای بی پایان
دلم کمی گریه میخواهد
گلویم درد دارد
بس که بغض هایم را فرو دادم
و سبک نشد این دل...
امان از دست این دل
دل است دیگر نمیفهمد ....
دلنوشته : بعد از تو ......دست و دلم..... به عشق نمیرود...
برو ای تُرک* که تَرک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
تو شدی همسر اغیارو من از یار و دیار
گشتم آواره و ترک سرو همسر کردم
زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی
که من از خار و خس بادیه بستر کردم
در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم
در غمت داغ پدردیدم وچون در یتیماشکریزان هوس دامن مادر کردماشک ازآویزه ی گوش تو حکایت می کردپند ازاین گوش پذیرفتم ازآن درکردم
پس از این گوش فلک نشنود افغان کسی
که من این گوش ز فریادو فغان کر کردم
ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
دیده را حلقه صفت دوخته بر در کردم
شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم
باید دلت خوش باشد، وگرنه عید و شادی و تعطیلات در روزها گماند.
باید دوستش داشته باشی...
وگرنه تنهایی حرف تازهای نیست.
باید دوست داشته شوی، وگرنه بهار همان بهار هر سال است.
باید دلت خوش باشد...