لابد دوستت دارم هنوز...
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر میکنم
از هزار و صد نسخهی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه میبری
و تو تنها تو میفهمی
چند جای این شعر،
خط خورده است.
"لیلا کردبچه"
لابد دوستت دارم هنوز...
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر میکنم
از هزار و صد نسخهی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه میبری
و تو تنها تو میفهمی
چند جای این شعر،
خط خورده است.
"لیلا کردبچه"
دوست داشتنت زیبا ترین حس دنیاست
دوست داشتنت زیبا ترین حس دنیاست...
برای دوست داشتنت نیازی به اجازه ی پدرم نیست...
و نه حتی تایید مادرم...
برای دوست داشتنت لزومی ندارد...
به نداشته هایت فکر کنم...
به اینکه نمی توانی خواسته هایم را برآورده کنی...
برای دوست داشتنت مقایسه لازم نیست...!
چون نمی خواهم انتخابت کنم...
فقط می خواهم دوستت بدارم...!
برای دوست داشتنت همین که چشمانم را ببندم...
و کنارت راه بروم کافیست...
بدون هیچ لمس و آغوشی...!
برای دوست داشتنت همین که دیر به دیر در کنارت،
هوای بهار را نفس بکشم و
قلبم را گرم کنم کافیست...
همین که کنارت،با فاصله،قدم بزنم و...
شکوفه ها را متر کنم،
ببینم که نگاهم می کنی و میخندی،کافیست...!
برای دوست داشتنت...
چیز زیادی لازم ندارم...!
چون فقط میخواهم دوستت داشته باشم...
مثل همین ارتفاع...!
مثل چراغ های روشنِ بی کسی شهرم...
تو فقط با همه ی نداشتن ها و دور بودن هایت بخند...
تو ساده ترین اتفاق زندگی ام هستی...!
نمی خواهم داشته باشمت...
فقط می خواهم دوستت بدارم...!
تو واقعی ترین انتخاب من بودی...
در تمام سال های منطقی بودنم...
انگار این بهار آمد...
که فقط تو را دوست بدارم...
دوستت دارم...
مثل بارانی که بی وقفه بارید...
مثل بهار و شکوفه هایش...
مثل قدم هایت وقتی از من دور می شدی...
دوستت دارم...!
همین...!
"ساینا سلمانی"
من اما عاشق بودم
من اگر نویسنده بودم
نویسنده خوبی میشدم
اگر شاعر، شاعری هِی کم بد نبودم
اگر کار گر بودم
خوب آجر پرت میکردم
خوب آچار بلد میشدم
اگر من نقاش بودم
نقاشیهایی خوب میکشیدم،
خوب رنگ میکردم
بومها را قشنگ وُ
خانهها را پُره رنگ وُ رنگ میکردم
اگر شاد بودم
میرقصیدم
مجلسها گرم میکردم
خواننده بودم، میخواندم
مرگ بودم، میمردم
خدا بودم، زنده میکردم
زندگی میدادم
من اما عاشق بودم
بلد نبودم!
"افشین صالحی"
دستت را به من بده
دلت را، وجودت را، قلبت را
به من بسپار
دستت را به من بده
به دستهایی که همیشه برای تو باز است
در من عشقی است
که به نام تو شعله میکشد
عزیزم
عزیز همیشه ام
چقدر دوستت دارم
و در نبودنت
دوست داشتن را درد میکشم
بگو کجای جهان ایستاده ای
که لحظه لحظههای نوشتنم هم دچار تو شده
تو در میان واژهای ذهن من
همیشه شعر میشوی
تو را نه آنگونه که تصور میکنی
که به آب شدن یک شمع
که درونش راز منوری ست
دوست میدارم.
"امیر وجود"
جای تو خالی ست
جای تو خالی ست!
در تنهایی هایی که مرا
تا عمیق ترین دره های بی قراری
می کشانند
جای تو خالی ست
در سردترین شبهایی
که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند...
جای تو خالی ست
در دریغ نا مکرری
که به پایان رسیدن را فریاد می کنند
جای تو خالی ست
در هر آن نا کجایی!
که منم ...
"حمید مصدق"
یک زن؛ مگر چقدر قدرت دارد!؟
یک زن؛
مگر چقدر قدرت دارد
در بزند،
و کسی در را
برایش باز نکند...؟!
یک در مگر
چقدر قدرت دارد
بسته بماند،
وقتی زنی عاشق
در می زند ... ؟!!
"چیستا یثربی"
بخند
خنده های تو
ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است
و چشمه های خون دلم که روح مرا خیس می کند
بخند
و کشتی سرگشته را
به جزیره ای رهنمون شو
که جز برای تو کالایی ندارد
فرو شو
در آب دریاچه فرو شو و آب را بشوی
در شعله زار تشنه فرو شو و آتش را گرم کن
دهان بر دهان زمین بگذار
و جان تازه به این مرده بخش.
در آب دریاچه فرو شو
و مرا
در اتش خاموشت
شست و شو ده.
"محمد شمس لنگرودی"
لطفا بغلم کن
الان
فقط نیاز دارم
بغلم کنی،
حرکتی به قدمتِ خودِ بشریت
که معنایش خیلی فراتر از تماس دو بدن است...
در آغــــوش گرفتن
یعنی
از حضورِ تو اِحساس تهدید نمی کنم،
نمی ترسم این قدر نزدیک باشم،
می توانم آرام بگیرم،
در خانه یِ خودمم،
اِحساسِ امنیت می کنم
و کنارِ کسی هستم که درکم می کند...
می گویند هر بار کسی را گرم در آغوش می گیریم،
یک روز به عمرمان اضافه می شود!
پس لطفا مرا بغــــل کـــن...
"پائولو کوئلیو"
رهایم نکن
تن پوشی ندارم به غیر از دستهایت
تمام تنم را بپوشان
رهایم نکن
این عریانی بدون دستهای تو حرام است
معصیتی ست که مجازاتش مرگ است
تمام تنم را بپوشان
موهایم
تنم
پاهایم
نمی خواهم چشمان نامحرمی تنم را ببیند
خودت را درون من بیانداز
به اندامم در آمیز
تا زنده ام رهایم نکن
تن پوشی ندارم
این عریانی معصیتی ست
که مجازاتش مرگ است .
"جمانه حداد"
مترجم: بابک شاکر
تندیس تو ...
از این همه ماه
که در آسمانت ریخته است
مگر که سه آفتاب به هم فشرده
از پس زیبایی هایت برآیند.
چشمانت
دو رودخانه ی تشنه اند
که از پس نیزارهایش
محموله ی ممنوعی حمل می شود.
از این همه برف
که دندانت را سفید کرده است
چه برف گرانی
آسمان به زمستان مدیون است.
دستهایت
شکل و شمایل بخشیدناند
گوشات
دو نقشه پیچاپیچ
برای پنهان کردن رازها، رویاها.
مگر اشتیاق بی سببی
خطوط تنت را
چنین کشیده که تکرارش ممکن نیست.
خدایا!
نکند طوفان سر رسد
که تندیس شنی ام را
به خاک اندازد!
"شمس لنگرودی"