قیصر: احترامت واجبه خان دایی اما حرف از مردونگی نزن كه هیچ خوشم نمی آد … كی واسه من قد یه نخود مردونگی رو كرد تا من واسش یه خروار رو كنم؟ … این دنیا همیشه واسه من كلك بوده و نامردی … به هركی گفتم نوكرتم خنجر كوبید تو این جیگرم … دیدم فرمون كه می تونست یه محلی رو جابجا كنه … وقتی ضجرش می دادن می رفت عرق می خورد و عربده می كشید دیوارا تكون می خوردن و هرچی نامرده عینهو موش تو سوراخ راه آبها قایم می شدن، چی شد؟ …. رفت زیارت و گذاشت كنار … مثل یه مرد شروع كرد كاسبی كردن و پول حلال خوردن … اما مگه گذاشتن … این نظام روزگاره … یعنی این روزگاره خان دایی … نزنی، می زننت … حالا داش فرمون كجاست ؟ … اون فاطی كه تو این دنیا آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود كجاست؟ … همه دل خوشی اش تو این دنیا ما بودیم و همه سرگرمی اش اون رادیو .. الهی نور به قبرشون بباره … چقدر شبای ماه رمضون من و داش فرمون راه می افتادیم و می رفتیم، هر چی اون كاسبی كرده بود برای فقیر فقرا، سحری می خرید و پول افطاریشونو می داد … حالا چی شد؟ … سه تا بی معرفت … سه تا از خدا بی خبر، مفت مفت اونا فرستادند زیر خاك …من این كار و می كنم … منم می فرستمشون زیر خاك … تازه این اولیش بود … تو نمره … رو پاهام افتاده بود … نمی دونی چه التماسی می كرد، ننه … چشاش داشت از كاسه در می اومد خان دایی … می فهمی … چشاش داشت از كاسه در می اومد … اونارم وادار به التماس می كنم … حساب یكی یكی شونو می رسم … بدتون نیاد .. شما دیگه برا خودتون عمرتونو كردید … منم دو تا گیر كوچیك دارم … یكی اینكه به این ننه مشهدی قول دارم ببرمش مشهد زیارت … یكیم یه جوری مهرم و از دل اعظم بیارم بیرون .. فقط همین و همین … خیال می كنی چی می شه خان دایی … كسی از مردن ما ناراحت می شه؟ … نه ننه … سه دفعه كه آفتاب بیفته سر اون دیوار و سه دفعه كه اذون مغرب و بگن همه یادشون می ره كه ما چی بودیم و واسه چی مردیم … همینطور كه ما یادمون رفته … دیگه تو این دوره زمونه كسی حوصله داستان گوش كردنو نداره