بــــازار سنـگــــ فروشـــ ها کـجـــــ ـاسـتـــــ؟
به دنبال ســـنـ ــگــیــــــ ــ کــــ ـمـیـــ ـابـــمـ!
آیــــــــ ـا ســـنـگـــــ صـــــــ ـبــــ ور هــمـ مــیــ فــــــ ـروشـــــ نــ ـد؟
بــــازار سنـگــــ فروشـــ ها کـجـــــ ـاسـتـــــ؟
به دنبال ســـنـ ــگــیــــــ ــ کــــ ـمـیـــ ـابـــمـ!
آیــــــــ ـا ســـنـگـــــ صـــــــ ـبــــ ور هــمـ مــیــ فــــــ ـروشـــــ نــ ـد؟
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
این عشق برای من هیچ نداشت
اما....
گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود
اشک های هر شب من...!!
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
دلم شور می زنه ...
می ترسم صبح که از خواب بیدار شدم ...
از قاب عکست هم رفته باشی ...
از تو بعید نیست !
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
معنای دلتنگی هایم را من می فهمم
و
بالشت خیسی که خدا نکند روزی زبان باز کند....
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
من دنیا را ویران کردم،آری اعتراف می کنم....من همانیم که به خاطر غرورم قربانی کردمقربانی دادماما حاضر نشدم غرورم را سر ببرممن دیگر چیزی برای از دست دادن ندارمنمی توانم غرورم را بفروشم به احساسی جدیدمن نمی توانمعشق را میهمان ناخوانده قلبم کنممن به تنهایی خو گرفته اممن به بی احساسی تعلق دارمسعی نکن با چنگال های عشق اسیرم کنیمن سالهاست که در حصار غرورم پیچ و تاب می خورمکارم از نصیحت گذشتـــــــــــــــــــــ هکارم از پند و اندرز گذشتهمن در منجلاب نیستممن خود خود منجلابم........من به آتش کشیدم دنیا راتا غرورم بماندمن غرورم را سر نخواهم بریدهرگزهیچوقتهرگــــــــــــــــــــــ ـــــــــز......
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
خدا را دوست دارمنه به خاطر آفرینشمنه به خاطر نعمت هایشنه به خاطر خدا بودنشنه به خاطر خوشبتی امخدا را عاشقانه دوست می دارم و می پرستمچونهستچون همیشه هستمثل بقیه بهانه نمی گیردنمی گوید کار دارمبرای دیدنش وقت قبلی لازم نیستکافی است اراده کنیاو کنار توستهمیشههمه جادر بدترین و بهترین حالچه کسی گفته خدا دیدنی نیست؟من او را می بینمبا هر دم و بازدم او را نفس می کشمبا هر قطره اشکم انگشتانش را میبینمکه چگونهبه خاطر بنده اشاز عرش پایین می آیدتا اشکش را بگیردو من او را دوست دارماو بهانه گیر نیستبرایم دل نمی سوزاندفقط گوش می دهدآرامم می کندراهی برایم باز می کند.و این است که او خداست و مردم خلقش
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
!!yalda!! (09-23-2016)
خسته ام خستهکاش دنیا جور دیگری بودجدیدا همه را بدون در نظر گرفتن گناهشانمی بخشمنه چون آنها لایق بخششندو نه چون من لایق ارامشعشقم گفت ببخشومن به حرمت حرفش بخشیدم...وقتی جهان به اراده اش تسلیم استمن که باشم که حرفش را زیر پا بگذارم؟می بخشمو می گویمقلب من که شکستبگذار آنها را نجات دهماز بار حق الناسی که باید به دوش بکشندو به بزرگیش قسماگر نمی بخشیدمنیمی از جهاندر شعله های انتقامم می سوختقلب من شکستولی شما شاد باشیدشمایی که شکستیدقلب نازک و ترک خورده ام رافقطبه یاد داشته باشیدبد کردید با دختری کهاشکهایش رازیر لبخندش مخفی می کرد....
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
!!yalda!! (09-23-2016)
میگویند خدا محدود به جسم نیستیعنی چشم نداردگوش ندارددست ندارداما من میدانمکه آنها دروغ می گویندخدا تمام و کمال چشم میشود وفتی میخواهم زخمم را به او نشان دهماو کاملا گوش میشودوقتی درد دارموکسی نیست که گوش دهدبه درد و دل هایمدست میشودتا نوازشم کندوقت تنهاییو آغوش میشودوقتی میخواهم بدون گناه برقصمشما هم بشنوید حرف های آنها را و باور نکنیدخدا هم چشم دارد و هم گوش و هم دست و هم آغوش
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
!!yalda!! (09-23-2016)
گاهی دیوانگی بهتر از هزار بار عاقل بودن است.......دیوانگی که میکنی فراموش میکنی،فرموشت می کنند،فراموش خواهی شد..........دیوانگی که میکنی دیگر لازم نیست منطقی باشی،لازم نیست به درد ها فکر کنی،لازم نیست کسی را درک کنی..............دیوانگی که میکنی نفس می کشی،گویی عاقل بودن خفگی است،گویی منطقداشتن بی هوا زیستن است..........هر چه فکر میکنم می بینم دیوانگی منطقی ترین کاریست که یک آدم عاقل می تواند انجام دهد..........با دیوانگی می توان آسوده بود.............
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !
این روزها …
یا به تو می اندیشم،
یا به این می اندیشم، که چرا؟
به تو می اندیشم !
مدتـــي ست زياد حــرف مي زنم ... !امّــا ... « حــرفم » را نمي زنم ... !