صد وعده ی امید به دل داده ام دروغ...چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
صد وعده ی امید به دل داده ام دروغ...چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
صبح محشرهرکسی دنبال یاری میدودیارماباشداگر،شاه خراسان بهتر استحرف ماآن است که آهوی نیشابور گفتگاه مدیونت شدن،ازدادن جان بهتر است
آن گل که چو من هزار دارد بلبلدانی به سرش چیست پریشان کاکلروئیده میان سبزهزاری ریحانیا سرزده در بنفشه زاری سنبل
آیینهٔ نورست رخ یار امشبای مه، بنشین در پس دیوار امشبای مهر بپوش روی خود را در ابرای صبح، دم خویش نگه دار امشب
آن که آسان میسپارد جان به دیدارت منمآن که مشکل میپسندد کار آسانم توییآن که میگرید به یاد لعل خندانت منمآن که میخندد به کار چشم گریانم تویی
آنچـه اوریخت بهپیمانه مانوشیـدیماگرازخمـربهشت استوگـر بادهمست....
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکنددر شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟
آخرالامر،گِل کوزه گران خواهی شدحالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف استبا دوستان مروت با دشمنان مدارا
آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوختوز شومی شوم نیمهٔ روم بسوختبر پای بُدم که شمع را بنشانمآتش ز سر شمع همه موم بسوخت