صفحه 9 از 16 نخستنخست ... 7891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 81 به 90 از 152

موضوع: یک دقیقه مطالعه

  1. Top | #81

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    برف سنگینی در حال باریدن بود، ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد...

    دستور داد اتاقک درشکه را برایش گرم و منقل و وافور شاهی را هم در آن مهیا سازند، آنگاه در حالی که دو سوگلی اش در دو طرف او نشسته بودند، در اتاقک گرم و نرم درشکه، دستور حرکت داد، کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند، با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از شدت سرما می لرزید، گفت:

    درشکه چی ! به سرما بگو ناصرالدین شاه "تره هم واست خرد نمی کنه!"
    درشکه چی بیچاره سکوت کرد...

    اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد:
    درشکه چی! به سرما گفتی؟؟؟
    درشکه چی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت، پاسخ داد: بله قربان گفتم!!!
    -خب چی گفت؟؟؟

    گفت: با حضرت اجل همایونی کاری ندارم،
    اما پدر تو یکی رو درمی یارم...

    ️ نتیجه:
    این حکایت دقیقا حکایت كسانى است که برای تحریم ها تره هم خرد نمیکنند و مشغول رجزخوانی و خط و نشان کشیدن برای قدرت های جهان هم هستند...

    و ملت زیر خط فقر، همان درشکه چی اند که باید تمام سختی های تحریم را تحمل می کنند.

  2. Top | #82

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    آن شخص هم در حالی‌كه انگشتش را وسط سرش گذاشته بود و سرش را می‌خاراند و می‌خندید، استاد دانشگاه شد. وقتی درس می‌داد. ابتدا جواب را می‌گفت و بعد سوال را مي‌پرسيد. هرگاه هم دانشجویی دلیل این کارش را می‌پرسید، او به نرمی جواب می‌داد: «عزیزم، همه اشتباه می‌کنن. این روشِ درستِ تدریسه!»
    وقتی هم دانشجویی سوال درسی از او می‌پرسید، می‌گفت: «الان وقت نیست. ایشالا جلسه‌ی بعدي جواب سؤالتو میدم.»
    براي جلسه‌ی بعد، سوال را در اینترنت سِرچ می‌کرد و به دانشجوی سوال کننده جواب می‌داد و اگر هم جواب گفته شده از نظر دانشجو اشتباه بود، با نیشخندی می‌گفت: «این منبعت اشتباه تایپی داره!»


    برشی_از_داستان: من_و_ما
    از کتاب: اکنون
    نشر ایجاز

  3. Top | #83

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    اولین باری که تو زندگیم چیزی رو جا گذاشتم هنوز یادمه. آخرای زمستون بود ولی هوا می گفت بهار شده، یه شال گردن مشکی داشتم که مادر بزرگم واسم بافته بود، اون روز وقتی رسیدم سر کلاس مثل همیشه گذاشتمش تو جا میزی. زنگ آخر که خورد فراموش کردم اصلا شال گردن دارم، تو کلاس جاش گذاشتم و وقتی فهمیدم که نزدیکای خونه بودم.. نمی دونم چرا ولی برنگشتم! گفتم این هوا که شال گردن نمی خواد، فردا میرم سراغش! فردای اون روز زمستون به خودش اومد و هوا عجیب سرد شد، تازه فهمیدم چی رو جا گذاشتم چون بهش احتیاج پیدا کرده بودم! تا رسیدم مدرسه رفتم سراغ جا میزیم، نبود! همه جا رو دنبالش گشتم خبری از شال گردنم نبود، مدام فکر می‌کردم که اگه همون موقع می رفتم سراغش شاید هنوز داشتمش.. چند روز بعد یه شال گردن خریدم که فقط شبیه شال گردنم بود ولی هیچوقت اون حس خوب رو بهش نداشتم...


    بعد از این همه سال خوب می دونم که ما آدم ها خیلی وقتا داشته هامون رو جا می ذاریم ، چون فکر می‌کنیم بهشون احتیاج نداریم. فکر می کنیم همیشه سر جاشون می مونن و هر وقت بریم سراغشون هستن. اما وقتی زندگیمون زمستون میشه و تو نبودشون سرما رو حس می‌کنیم تازه می فهمیم که گاهی برای دنبالشون گشتن خیلی دیره خیلی.. اما مهم ترین چیزی که تو زندگیم جا گذاشتم شال گردن نبود، خودم بودم! من الان فقط شبیه چیزی هستم که دوست دارم باشم! باید زودتر خودم رو پیدا کنم چون درست جایی هستم که به بودنم احتیاج دارم ... تو اوج سرما!

  4. Top | #84

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    مادرم گـوشی اندروید ندارد ...


    ولی همیشه در دسـترس ماست
    از بازار هیچ گزینه ای را دانلود نمیکند
    ولی با زنبیل هنــوز نان داغ را برای صبحانه تهیه میکند...

    محــبتش همیشه بروز است
    تـــب کنم ،برایم می میــرد
    هرگز بی پاسخم نمیگذارد
    درد دلم را گوش میدهد
    سایلنت نمیکند
    دایــــورت نمیکند ...


    تــا ببیند سردم شده
    لایــــــــک نمیــکند
    پــتو را به رویم میکشد ...


    مــادرم گوشی اندروید ندارد
    تلفن ثابت خانه ی ما به هوای مادرم وصل است هــنوز
    مــن بیرون باشم دلشوره دارد
    زنـــگ میزند ...


    ساعــت آف مرا چــک نمیکند
    فقط غــُـر میزند
    که مــبادا چشم هایم درد بگیرد ..


    فالوورهای مادرم
    من ،خواهر و برادرهایم هستیم ...
    اینـــستاگــرام نــدارد ولـــی
    هــنوز دایرکت ما بچه ها با مادرمان همان فضای آشپزخانه است
    و درد دل هایی از جنس مادرانه ...


    ولی مادرمان چند سالی است خیلی تنـــهاست
    چون ما
    گوشــیمان اندروید است
    بلـــه مـا اینتـرنت داریم
    تلـــگرام داریم
    واتــساپ داریم
    اینستاگرام داریم
    کـــلا کار داریم
    وقـــت نداریم ، یــک لحظه صبــر کن شده جواب مادر وقتی صدایمان میزند
    چقــدر این مــادرها مهــربانند


    مــن در عجبم با چقدر صبـر و تواضع و مهر و محبت میتوان " مـادر " بـود

  5. Top | #85

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    بزرگی میگفت؛
    زنده بودن حرکتی است افقی، از گهواره تا گور.
    اما زندگی کردن حرکتی است عمودی، از فرش تا عرش.
    زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
    ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
    " با انگیزه زیستن " است ...


    " سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
    پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
    دورت را شلوغ کن، اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
    " طلا " باش، اما خاکی

  6. Top | #86

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    عاشقی به در خانة یارش رفت و در زد.
    معشوق گفت: کیست¿
    عاشق گفت: »من« هستم.
    معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به این خانه نرسیده است. تو خام هستی.

    باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی, هنوز آمادگی عشق را نداری. عاشق بیچاره برگشت و یکسال در آتش دوری و جدایی سوخت, پس از یک سال دوباره به در خانة معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی ادبانه ای از دهانش بیرون نیاید.

    با کمال ادب ایستاد.
    معشوق گفت: کیست در می زند.
    عاشق گفت: ای دلبر دل رُبا, تو خودت هستی. تویی, تو.
    معشوق در باز کرد و گفت اکنون تو و من یکی شدیم به درون خانه بیا.
    حالا یک »من« بیشتر نیست. دو »من«در خانة عشق جا نمی شود. مانند سر نخ که اگر دو شاخه باشد در سوزن نمی رود.

  7. Top | #87

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    می گویند زئوس جعبه ای به پاندورا به عنوان نخستین انسان داد و از او خواست هرگز درش را باز نکند
    اما پاندورا در ان را باز کرد و هرچه شر بود پا به زمین گذاشت پاندورا سریع در جعبه را بست و امید اخرین چیزی بود که در ان ماند.
    پارادوکس شگفتی است.


    دکتر مهری امینی ثانی

  8. Top | #88

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
    روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
    نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
    که شهوت آتشست از وی بپرهیز
    بخود بر آتش دوزخ مکن تیز


    حکایت بیست و نهم از باب هشتم گلستان سعدی

  9. Top | #89

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    شیخ حسن جوری می‌گوید: درسالی که گذارم به جندی‌شاپور افتاد، سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند. دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند. گفتم: ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم.
    محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ کرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟ گفتم: نه.گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است، گفتم: نه. گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچه‌ای، اشک شوق ازدیدۀ توسرازیرکرده است؟ گفتم: نه. گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان بوده اند؛ و بگریی چون دیگری گریان بود؟ گفتم: نه. گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟ گفتم: نه. گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و بر زیبایی و حسن رویت که نعمت خالق است؛ اندیشه کرده ای؟ گفتم: نه. گفت: از من دور شو ای ملعون، که سنگی را می‌توان عاشقی آموخت، اما تو را نه....!

  10. Top | #90

    عنوان کاربر
    مدیریت
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    2
    نوشته ها
    4,250
    پسندیده
    4,137
    مورد پسند : 3,168 بار در 2,073 پست
    نوشته های وبلاگ
    2
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 72.0.3626.119
    در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای برود و دیگری به پکن.
    اما در سالن انتظار قطار، آنان برنامه خود را تغییر دادند زیرا مردم می گفتند که شانگهایی ها خیلی زرنگ هستند و حتی از غریبه هایی که از آنان آدرس می پرسند پول می گیرند اما پکنی ها ساده لوح هستند و اگر کسی را گرسنه ببینند نه تنها غذا، بلکه پوشاک به او می دهند.


    فردی كه می خواست به شانگهای برود با خود فكر كرد: «پكن جای بهتری است، كسی در آن شهر پول نداشته باشد، باز هم گرسنه نمی ماند. با خود گفت خوب شد سوار قطار نشدم و گرنه به گودالی از آتش می افتادم.»
    فردی كه می خواست به پكن برود پنداشت كه شانگهای برای من بهتر است، حتی راهنمایی دیگران نیز سود دارد، خوب شد سوار قطار نشدم، در غیر این صورت فرصت ثروتمند شدن را از دست می دادم.
    هر دو نفر در باجه بلیت فروشی، بلیت هایشان را با هم عوض كردند. فردی كه قصد داشت به پكن برود بلیت شانگهای را گرفت و كسی كه می خواست به شانگهای برود بلیت پكن را به دست آورد.


    نفر اول وارد پكن شد.
    متوجه شد كه پكن واقعا شهر خوبی است.
    ظرف یك ماه اول هیچ كاری نكرد. همچنین گرسنه نبود.
    در بانك ها آب برای نوشیدن و در فروشگاه های بزرگ شیرینی های تبلیغاتی را كه مشتریها می توانستند بدون پرداخت پول بخورند، می خورد.


    فردی كه به شانگهای رفته بود، متوجه شد كه شانگهای واقعا شهر خوبی است هر كاری در این شهر حتی راهنمایی مردم و غیره سود آور است.
    فهمید كه اگر فكر خوبی پیدا شود و با زحمت اجرا گردد، پول بیشتری به دست خواهد آمد.
    او سپس به كار گل و خاك روی آورد. پس از مدتی آشنایی با این كار، 10 كیف حاوی از شن و برگ های درختان را بارگیری كرده و آن را «خاك گلدان» نامید و به شهروندان شانگهایی كه به پرورش گل علاقه داشتند فروخت.
    در روز 50 یوان سود برد و با ادامه این كار در عرض یك سال در شهر بزرگ شانگهای یك مغازه باز كرد. او سپس كشف جدیدی كرد؛ تابلوی مجلل بعضی از ساختمان های تجاری كثیف بود. متوجه شد كه شركت ها فقط به دنبال شستشوی عمارت هستند و تابلو ها را نمی شویند.


    از این فرصت استفاده كرد. نردبان، سطل آب و پارچه كهنه خرید و یك شركت كوچك شستشوی تابلو افتتاح كرد.
    شركت او اكنون 150 كارگر دارد و فعالیت آن از شانگهای به شهرهای هانگجو و ننجینگ توسعه یافته است.
    او اخیرا برای بازاریابی با قطار به پكن سفر كرد.
    در ایستگاه راه آهن، آدم ولگردی را دید كه از او بطری خالی می خواست. هنگام دادن بطری، چهره كسی را كه پنج سال پیش بلیط قطار را با او عوض كرده بود به یاد آورد.

صفحه 9 از 16 نخستنخست ... 7891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن