تمام مرز های نبودنم


در نگاهت پر شده است



و همان آب باریکۀ



عاشقی کردنم را هم قطع کرده ای




همه پلک زدن شعر هایم کور است



و همه در انتظار یک واژه ماندن را هم



از من دزدیدی

و من در تقلای



با تو ماندن



بیهوده خود را طعمه فردا می کنم




هیچ کور سویی هم نیست



و هیچ انزجاری بدتر از



ربوده شدن



احساس من با تو نمی شود