خاطره با گوگوش
یکی از این کتاب ها خاطرات اردشیر زاهدی - فرزند فضل الله زاهدی - عامل کودتای 28 مرداد 1332 است که پس از ازدواج با دختر بزرگ شاه (شهناز پهلوی) بیش از پیش به محمد رضا نزدیک شد اما به دلیل اختلافات پس از مدتی به خواست شهناز از او جدا شد در حالی که همچنان از افراد نزدیک به محمدرضا باقی ماند خاصه این که از شهناز دختری به نام مهناز دارد و بعد از جدایی از شهناز هم دیگر ازدواج نکرد.
اردشیر زاهدی مدتی در کابینه امیر عباس هویدا وزیر خارجه شد و با این که به خاطر خوش گذرانی های بیش از حد و اشتهار به بددهنی و توهین های علنی به دیگران و البته انتساب سیاسی به پدرش که یادآور کودتای 28 مرداد بود شاه پس از چندی کوشید او را از خود دور کند و به عنوان سفیر به انگلستان و آمریکا فرستاد. با این حال در زمان تبعید شاه تنها مقام رسمی حکومت پهلوی بود که با او بود و برای اقامت محمدرضا درآمریکا هم به اعتبار سابقه سفارت در این کشور بسیار کوشید.
خاطرات اردشیر زاهدی را نشر کتاب سرا منتشر کرده و خسرو معتضد نویسنده و تاریخ پژوه به همین بهانه نقدی بر ادعاهای او نوشته که در شماره تازه هفته نامه امید جوان انتشار یافته است.
چند بخش خواندنی تر این مقاله مفصل از این قرار است:
- آیا اردشیر زاهدی که در سال 1335 هجری شمسی / 1956 میلادی هنگام سفر اول شاه و ثریا همسرش به شوروی در مهمانی رهبران وقت شوروی مانند وروشیلف، بولگانین، خروشچف و دیگران زعمای دوران پسا استالین در سن کمتر از 28 سال حضور داشته این جرات را به دل راه میداده که با خروشچف دبیر اول حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شوخی کند و بگوید «حتی دهان ماهیان دریای خزر بسته است» یا اینکه او این شوخی را که به ساعد مراغهای نسبت میدهند به خود نسبت داده است؟
-آیا سپهبد بازنشسته زاهدی پدر اردشیر که در زمان رضاشاه چند بار به علت افراط در زنبارگی و نیز ماجرای شب سلاخ که عدهای از قبایل شمال شرق و شمال کشور یک گردان سربازان تیپ مستقل شمال را قتل عام کردند و نیز به دلیل فرار زندانیان زندان قصر در سال 1309 هجری شمسی از زندان در زمانی که او رییس تشکیلات کل نظمیه مملکتی (شهربانی کل کشور) بود از مقام خود منفصل و تنزل درجه داده شد و به زندان افتاد و از ارتش اخراج گردید همان قهرمانی است که از زبان اردشیر زاهدی توصیف میشود؟!
-آیا سرتیپ فرزانگان وزیر پست و تلگراف و تلفن کابینه او از اعضای رسمی سازمان سیا نبود که بنا به گزارشهای وزارت خارجه انگلیس یک دوره آموزشی سیا را در تابستان 1332 در شیکاگو دیده و به ایران بازگشته بود؟
آیا زاهدیِ پدر در ساختمان باشگاه افسران مرتکب تدلیس نشده بود؟
- آیا در ماجرای خرید اسبهای شکیل مجاری از مجارستان که زاهدی به عنوان مامور خرید اسب به آن کشور اعزام شد تا توانست جیب خود را از پول انباشته نکرد و کار به جایی نرسید که اسبهای بیچاره که در واگنهای قطار آهن باری مخصوص حمل دو اسب به سوی ایران حمل میشدند به علت بالا کشیدن هزینه تعلیف و خریداری نکردن کاه و یونجه و علیق گرسنه ماندند و کنسولهای ایران در کشورهای بالکان و ترکیه طبق گزارشهای موجود (در موسسه مطالعات تاریخ معاصر، کارتن زاهدیها) از بودجه کنسولگری برای اسبهای مجار خریداری شده برای سوارنظام ارتش علیق خریدند و اسبها را از مرگ قطعی نجات دادند؟
- او می گوید: وقتی عبدالکریم قاسم فرمانده تیپ بیستم ارتش عراق که در 23 تیر 1337/ 14 ژوئیه 1958/ با استفاده از فرمان نظامی اعزام تیپ تحت فرمان خود به خاک اردن برای کمکرسانی نظامی و تجهیزاتی و نفری به ارتش اردن هاشمی به جای عزیمت از بعقوبه مقر پادگان به مرزداران به بغداد شتافت و با کمک سرهنگ عبدالسلام عارف که در سازمان استخبارات ارتش عراق (رکن دوم) مقام مهمی داشت کودتا کرد و شاه عراق ملک فیصل دوم و نایبالسلطنه او امیر عبدالله و نوری سعید مرد قدرتمند عراق را یکی پس از دیگری به اسارت درآورد و وحشیانه کشت و اجساد نایب السلطنه و نخست وزیر را مثله کرده در خیابانها چرخاندند شاه که در استانبول بود دچار وحشت شد زیرا هیچ باور نمیکرد آمریکا و انگلستان با آن قدرت فائقه ای که در عراق داشتند و از نظر اطلاعاتی کاملا مسلط بودند اجازه دهند مخالفان رژیم انگلیسخواه (انگلوفیل) عراق دست به کودتا و کشتار سران دولت سلطنتی عراق بزنند.
در اینجا شم داستانپردازی اردشیرخان تحریک میشود و از قول پدرش که سفیر ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل متحد بوده جعل تاریخ میکند که سپهبد زاهدی به شاه پیشنهاد میکند به ایران بازگردد، لباس نظامی بپوشد ، در راس چند لشکر قرار گیرد و به خاک عراق حمله کند و رژیم عبدالکریم قاسم را براندازد! اردشیر زاهدی قاسم را رییس جمهوری عراق میانگارد در حالی که او رییس جمهوری نبود و نخست وزیر و فرمانده کل قوا . به هرحال زاهدی این پیشنهاد را به شاه میکند. گویا شاه آن را با آمریکاییها و انگلیسیها در میان میگذارد آنان به صلاح نمیبینند!
در اینجا این پرسش پیش میآید زاهدی که در ماههای آخر نخست وزیری اش به علت بیماری نقرس شدید با یک پای گیوهپوش به استقبال شاه به فرودگاه رفت که از سفر آمریکا و اروپا در پاییز و زمستان 1333 بازمیگشت وکاملا بیمار بود و تا سال 1342 هجری شمسی- زمان فوت- سه سکته را پشت سر گذاشت چگونه میتوانست در مقام فرماندهی سپاه اعزامی به عراق قرار گیرد و بغداد را فتح کند؟!
به اعتقاد این نویسنده «در سراسر کتاب دو جلدی اردشیر زاهدی چنین اغراقگوییهایی مشاهده میشود» و هر چند ستایش پدر از جانب پسر در ایران سابقه دارد اما نه تا حدی که اردشیر پیش رفته است!
خسرو معتضد در بخش دیگری از این مطلب می نویسد: «آیا اردشیر زاهدی به یاد نمیآورد که چون بر چهره خواننده جوان و کمسن و سال آن روزگار- گوگوش- سیلی نواخت که نمیخواست شب در سفارتخانه بخوابد چه سر و صدایی در محافل ایرانیان مقیم واشنگتن به راه افتاد؟»
اشارات تاریخی خسرو معتضد به آنچه دروغ ها و تحریف های اردشیر زاهدی خوانده البته محدود به این چند مورد نیست و با ذکر موارد و مصادیق اصالت و صحت پاره ای مدعاهای دیگر او را نیز رد کرده است.