کودکند، کودکانه میفهمند، معنی جنگ را نمیدانند
کودکی در میان تاریکی ، گوشه ی یک اتاق پنهان است / چند روزیست آتش و وحشت در کنارش دوباره مهمان است
__________________
کودکند، کودکانه میفهمند، معنی جنگ را نمیدانند
کودکی در میان تاریکی ، گوشه ی یک اتاق پنهان است / چند روزیست آتش و وحشت در کنارش دوباره مهمان است
__________________
*Ava* (07-13-2015)
کودکی در میان تاریکی ، گوشه ی یک اتاق پنهان است
چند روزیست آتش و وحشت در کنارش دوباره مهمان است
مادرش را به زور میبردند، از گلوی پدر صدایی نیست
چشم خود را دوباره می مالد ، این جوان شهید دیگر کیست؟
__________________
دست هایش به هم گره میخورد،در تمنای عشق در حسرت
روز و شب را کنار آواری با هراس و سیاهی و وحشت
تانک ها، تیرها و بمباران، آسمانی سیاه و طوفانی
اشک ها روی گونه میلغزد، چشم هایی همیشه بارانی
کودکی در کنار دیوار است، مثل بید از هراس می لرزد
کودک است جنگ را نمیفهمد، از صدای گلوله می ترسد
کودکی ایستاده در خواب است،سر به دیوار و غرق یک رویا
مادرش در بهشت و بابایش در کنارش نشسته بود آنجا
غنچه ای در میان رویایش، باز هم بی بهانه پرپر شد
دیگر از خاک و خون نمیترسد، حال و روزش دوباره بهتر شد
کودکان در کنار دیواری، پشت درهای خانه پنهانند
کودکند، کودکانه میفهمند،معنی جنگ را نمی دانند