مرا تو راحت جانی و من تو را نــگران
گناهِ کیست که من با توام، تو با دگران
اگر بهشت را بهایش تورانداشتن است
جهنم است بهشتی که نیستی تو درآن
بهجستوجویتودرچشمخلق خیرهشدم
غریبـــــه اند برایم تمــــام رهـــــگذران
نهان چگونه نگه دارمت ز چشم رقیب
چقدر راهــزن اینجاست بین همسفران
عجب ز عشق که هر کس حکایتی دارد
از این گدازهٔ آتشفـــــشانِ در فــــَــوران
خموش باش که با دیگران نمی گویند
رموز تجـــــربۀ وحی را پیــــــــامبران
فاضل نظری