گاهی کلی کار باهم پیش میان، کلی چیز یهو باهم فکرو مشغول می کنن،
کلی برنامه هم داری که می خوای بین اون همه جا بدی و هی برنامه ریزی می کنی و آخرم میبینی ، فقط خوذتو خسته کردی و برنامه هات تو اون همه شلوغی جا نشدن،
حالا فکر کنین که از اون دسته آدمها هم باشی که یکی از برنامه های روزانش، لم دادن و کاری نکرذن باشه،
.
.
.
وای از مشغله زیاد
...................................
" زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست "
قصه شیرینی ست.
کودک چشم من از قصه تو می خوابد.
قصه نغز تو از غصه تهی ست.
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم.
...
در دلم آرزوی آمدنت می میرد.
رفته ای اینک اما آیا
باز بر می گردی؟
چه تمنای محال
خنده ام می گیرد.
...
هیچوقت عالم بین خواب و بیداری رو تجربه کردین؟ همه شادی ها هزار برابر و غم ها عمیق . هیچوقت تو اون حال تصمیم گرفتین ؟ هیچوقت فکر کردین؟ مغز اون موقع قد یه نخود می شه و تصمیمها و فکرها داستان کمدی، کمدی هایی اونقدر احمقانه که فقط یه آدم خواب و بیدار ممکنه بهش بخنده.جالب اینجاس که با چندین برابر شدن غمها و شادیها و احمق شدن ها آدم می شه بی رگ، نه می خنده نه غمگین می شه نه خوشحال.