دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه میکنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه هامی پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
ردِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!
دلنوشته : میخواهم در درازترین شب سال که شب یلداست...بنویسم نامت را و هی ببوسم بنویسم و ببوسم ....