نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: از هر دستی بدی از همون دست میگیری

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    1298
    نوشته ها
    34
    پسندیده
    29
    مورد پسند : 26 بار در 24 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Firefox 37.0

    از هر دستی بدی از همون دست میگیری

    در نور کم غروب، زن سالخورده ای را دید که در کنار جاده درمانده ،منتظر بود
    در آن نور کم متوجه شد که او نیاز به کمک دارد
    جلوی مرسدس زن ایستاد و از اتومبیلش پیاده شد
    در این یک ساعت گذشته هیچ کس نایستاده بود تا کمکش کند
    زن به خود گفت مبادا این مرد بخواهد به من صدمه ای بزند؟
    ظاهرش که بی خطر نبود فقیر و گرسنه هم به نظر می رسید
    مرد زن را که در بیرون از ماشینیش در سرما ایستاده بود دید و متوجه آثار ترس در او شد
    گفت: خانم من آماده ام به شما کمک کنم بهتر است شما بروید داخل اتومبیل که گرمتر است
    ضمنا” اسم من برایان آندرسون است
    فقط لاستیک اتومبیلش پنچر شده بود اما همین هم برای یک زن سالخورده مصیبت محسوب می شد
    برایان در مدت کوتاهی لاستیک را عوض کرد
    زن گفت اهل سنتلوئیس است و عبوری از آنجا می گذشته است
    تشکر زبانی برای کمک آن مرد کافی نبود از او پرسید که چه مبلغ بپردازد
    هر مبلغی می گفت می پرداخت چون اگر او کمکش نمی کرد
    هر اتفاقی ممکن بود بیفتد برایان معمولا برای دستمزدش تامل نمی کرد
    اما این بار برای مزد نکرده بود برای کمک به یک نیازمند کرده بود
    و البته در گذشته افراد زیادی هم به او کمک کرده بودند .
    او به خانم گفت که اگر واقعا می خواهد مزد او را بدهد دفعه بعد که نیازمندی را دید به او کمک کند
    و افزود و آن وقت از من هم یادی کنید
    خانم سوار اتومبیلش شد و رفت چند کیلومتر جلوتر، خانم، کافه ای دید
    به آن کافه رفت تا چیزی بخورد. پیشخدمت زن پیش آمد
    و حوله تمیزی آورد تا موهایش را خشک کند پیشخدمت لبخند شیرینی داشت
    لبخندی که صبح تا شب سرپابودن هم نتوانسته بود محوش کند
    آن خانم دید که پیشخدمت باید 8 ماهه حامله باشد
    با این حال نگذاشته بود که فشار و درد تغییری در رفتارش بدهد
    آن گاه به یاد برایان افتاد وقتی آن خانم غذایش را تمام کرد،
    صورتحساب را با یک اسکناس صد دلاری پرداخت پیشخدمت رفت تا بقیه پول را بیاورد وقتی برگشت،
    آن خانم رفته بود پیشخدمت نفهمید آن خانم کجا رفت.
    بعد متوجه شد چیزی روی دستمال سفره نوشته شده است
    با خواندن آن اشک به چشمش آمد چیزی لازم نیست به من برگردانی من هم در چنین وضعی قرار داشتم
    شخصی به من کمک کرد همان طور که من به تو کمک کردم
    اگر واقعا می خواهی دین خود را ادا کنی این کار را بکن نگذار
    این زنجیره عشق همین جا به تو ختم شود
    زیر دستمال چهارصد دلار دیگر هم بود آن شب او به آن نوشته
    و پول فکر می کرد آن خانم از کجا فهمید که او و شوهرش به آن پول نیاز داشتند

    بچه ماه آینده به دنیا می آمد و آن وقت وضع بدتر هم می شد
    شوهرش هم خیلی نگران بود همان طور که کنار شوهرش دراز کشیده بود
    به نرمی او را بوسید و آهسته در گوشش گفت همه چیز درست میشه دوستت دارم برایان آندرسون
    از هر دستی بدی از همون دست میگیری


  2. کاربر مقابل پست *mahsa* عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (09-06-2016)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن