نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: داستان کوتاه اموزنده

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135

    داستان کوتاه اموزنده

    در سال های دور پادشاه دانایی یک تخته سنگ بزرگ را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل رهگذارن را ببیند خودش را در جایی مخفی کردبعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای استاین داستان ادامه داشت تا اینکه نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه بود نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کنار جاده قرار دادناگهان کیسه ای دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک نامه پیدا کرددر نامه نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    ایمان کوهنورد به خدا....................................کوهن وردی جوان میخواست به قله بلندی صعود کند. پس از سالها تمرین و آمادگی ، سفرش را آغاز کرد. آنقدر به بالا رفتن ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد.به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد. سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند. کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد......................سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان دنباله طنابی که به دور کمرش حلقه خورده بود بین شاخه های درختی در شیب کوه گیر کرد و مانع از سقوط کاملش شد..................در آن لحظات سنگین سکوت، که هیچ امیدی نداشت از ته دل فریاد زد: خدایا کمکم کن !..................ندایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی؟......................کوهنور د گفت : نجاتم بده خدای من!...............................– آیا به من ایمان داری؟................................کوهن ورد گفت : آری. همیشه به تو ایمان داشتهام.........................– پس آن طناب دور کمرت را پاره کن!........................گفت: خدایا نمیتوانم.– آیا به گفته من ایمان نداری؟کوهنورد گفت : خدایا نمی توانم. نمیتوانم.....................روز بعد، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده کوهنوردی در حالی پیدا شده که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و تنها دو متر با زمین فاصله داشت.......................کوهنورد وحشت کرد. پاره شدن طناب یعنی سقوط بیتردید از فراز کیلومترها ارتفاع.................

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    داستان کوتاه فقیر...........................روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند.....................آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند ......................در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد سفرمان چه بود ؟...................پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !......................پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟..............پسر پاسخ داد : فکر می کنم !..............پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟..................پسر کمی اندیشید و سپس گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا ..................ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند .....................حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !......................در پایان حرف های پسر ، پدرش مات و مبهوت او را نظاره می کرد .....................پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !..................

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    داستان کوتاه دلیل قانع کننده.............................مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. Bmw آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود؛ پس وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.ـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــقد ی راند و از شتاب اتومبیل لذّت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی میرفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرندهای بود رها شده از قفس. سرعت به ١٦٠ کیلومتر در ساعت رسید.ــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــم د به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او میآید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است….ــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــم رد اندکی مردّد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد. لَختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد بر سرعتش افزود. به ١٨٠ رسید و سپس ٢٠٠ را پشت سر گذاشت، از ٢٢٠ گذشت و به ٢٤٠ رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است............................ناگهان به خود آمد و گفت، “مرا چه میشود که در این سنّ و سال با این سرعت می‎رانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه میخواهد.” از سرعتش کاست و سپس در کنار جادّه منتظر ایستاد تا پلیس برسد.ــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــا ومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقّف کرد. افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت، “ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخّصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. خصوصا اینکه به هشدار من توجهی نکردی و وقتی منو پشت سرت دیدی سرعتت رو بیشتر و بیشتر کرده و از دست پلیس فرار کردی. تنها اگر دلیلی قانعکننده داشته باشی که چرا به این سرعت میراندی، میگذارم بروی.”ـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت، “میدونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. وقتی شما رو آژیر کشان پشت سرم دیدم، تصوّر کردم داری اونو برمیگردونی”! افسر خندید و گفت: “روز خوبی داشته باشید، آقا” و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت !

  5. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    داستان کوتاه معجون آرامش

    کسری انوشیروان از بزرگمهر خشمگین شد و دستور داد در سیاهچال به زنجیرش کنندچند روزی از این ماجرا گذشت ، کسری افرادی را فرستاد تا از حال بزرگمهر برایش خبر ببرند.آنان دیدن بزرگمهر قوی و شادمان است و از او سوال پرشیدند که چرا در این حال اینچنین آسوده هستیبزرگمهر گفت : معجونی ساخته ام ار 6 جزء و بکار می برم به این دلیل است که مرا اینگونه نیکو می بینیدگفتند : آن معجون را به ما هم بگو تا در زمان گرفتاری استفاده کنیمبزرگمهر گفت :1 . اعتماد به خدای عزوجل است2 . آنچه مقدر است بودنی است3 . شکیبایی برای گرفتار بهترین چیز است4 . صبر نکنم چه کنم5 . شاید حالتی سخت تر از این رخ دهد6 . از این ساعت تا ساعت بعد امید گشایش استزمانی که سخنان بزرگمهر را به کسری رساندند بزرگمهر را آزاد کرد و او را گرامی داشت

  6. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    خواب با امواج آهسته یعنی خواب عمیق یک تغییر ناگهانی در فعالیت الکتریکی مغز رخ می دهد. جریان خون در قشر مغز نزدیک به حالت بیداری می شود. در این حالت که به آن خواب REM یا خواب با حرکات سریع چشم می گویند.( زیرا در این نوع خوابیدن مردمک چشم افراد زیر پلک حرکت می کند. )مغز ظاهراً بیدار است ولی بدن فاقد پاسخ دهی است. در این مرحله است که افراد خواب می بینند. تفاوت رویا در خواب عمیق و خواب REM در این است که رویاهای خواب عمیق اغلب تکرار صحنه های روزمره به صورت آشفته و درهم است و کابوسهای کودکان در این نوع خواب رخ می دهد. ولی رویای خواب REM داستان گونه و همراه با وضعیت های بحرانی و عجیب است. در صورتی که شخص آهسته از خواب بیدار شود رویای خواب REM را به یاد خواهد آورد ولی در صورتی که سریع از خواب بیدار شود رویا را فراموش خواهد کرد.



  7. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    جنگل گلستان در پایيز

  8. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    جنگل گلستان

  9. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    !!kija (05-11-2015)

  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    جنگل گلستان

  11. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    !!kija (05-11-2015)

  12. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 42.0.2311.135
    روانه ها قسمت عمده ای از جهان حشرات را تشکیل می دهند وطبق محاسبات دانشمندان ، تا کنون یکصد هزارنوع از این حشره شناخته شده است.بالهای پروانه ها را پولکهای شفاف و رنگارنگ پوشانیده که طرز قرار گرفتن آنها ، از شاهکارهای خلقت به شمار می آید. پروانه های نر ، قشنگتر و خوش خط و خالتر از ماده ها هستند.روانهها دارای چهار مرحله در زندگیشان هستند: مرحلهٔ اول تخم است، که پروانهٔ بالغ تخم گذاری میکند. مرحلهٔ دوم که تبدیل به لارو یا کرم میشود. در این مرحله لارو (کرمینه) مقدار زیادی برگ میخورد تا خود را برای مرحلهٔ بعد آماده کند. مرحلهٔ سوم شفیره است که کرم تاری به نام پیله بهدور خود میبافد و مدتی در آن بدون هیچ غذایی زندگی میکند. مرحلهٔ چهارم که پروانه است و جانور بالغ که دارای بال است از پیله بیرون میآید.

  13. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    !!kija (05-11-2015)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن