ناگهان ايينه حيران شد گمان کردم تويي ماه پشت ابر پنهان شد گمان کردم تويي
رد پاي تازه از پشت صنوبرها گدشت چشم اهوها هراسان شد گمان کردم تويي
اي نسيم بي قرار روز هاي عاشقي هر کجا زلفي پريشان شد گمان کردم تويي
سايه ي زلف کسي چون ابر بر دوزخ گذشت اتشي ديگر گلستان شد گمان کردم تويي
باد پيراهن کشيد از دست گلها ناگهان عطر نيلوفر فراوان شد گمان کردم تويي