گویند وقتی سلطان علاءالدین بالای شهر را به اتمام رسانید
به بهاءولد (پدر مولانا و از عرفای نامدار آن زمان) گفت: یک بار گرد باروی شهر آمده، تفرج فرمایید.
بهاء ولد گفت: از دفع سیل و منع خیل ، نیکوبنیادی نهادی و قلعه حصین ساختی ، اما تیر دعای مظلومان را چه توانی کرد
که از صد هزار برج می گذرد و عالم را خراب می کند.
جهدی بنما و جهادی کن تا قلعه احسان و عدل برآوری و لشکر دعاهای خیر حاصل کنی
که از هزاران حصار حصین بهتر است و امن عالم و امان خلق در آن است.