دیر یافته
من سالیان پیش باید
سرم را بر شانه های تو می گذاشتم
و می مردم
سال هایی که پاهایم
در شهر بی ناله و متروک جا مانده بود
و کسب و کارم
سرشماری جنازه های بی سر بود
کجا بودی که ندیدمت؟
آن سال ها که بر زمین می خوردم
و دستی نبود که از خون بلندم کند
چرا به حرمت دهانی
که التماس دعا می خواست
نگفته بودی سلام؟
حالا که دیگر
از آن موهای دخیل بسته بر درختان خشک
چیزی نمانده است
این روزها تکه پاره تر از آنم
که بخواهی به لبخند و بوسه ای
به هم پیوندم زنی.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: اوی من