از قرن هشتم ميلادى، در سرزمينهايى که گليم بافته مىشدند، نوعى نگرش واحد در خلاقيت هنرى و فنى پديد آمد که از پذيرفتن دينى واحد در ميان مسلمانان نشأت مىگرفت. پيش از آن "شمنگرايي"، "جاندارگرايي"، يهوديت، مسيحيت، بوديسم و غيره متداول بوده است. اين دين نوين استفاده از برخى نگارهها و شيوههاى بازنمايى را که مربوط به باورهاى گذشته بود، منع يا تشويق مىکرده است. در کشورهاى بافنده گليم، دين اصلى اسلام، مسيحيت و بوديسم بود و نمادهاى مربوط به اين اديان عميقاً در افکار خلاقهٔ بافندگان نفوذ کرده است.نخستين ترکيب اشکال در طرح، در تصويرهاى نمادين تاتوييسم "يين - يانگ" تجلى يافته است. بعدها فلسفهٔ تصوف، اعتقاد به تعادل را در همه چيز گسترش داد. بنيانگذارى مراکز تصوف در شمال غربى ايران از سدههاى چهارده و پانزده ميلادى به بعد بوده است. همزمان با آن در شمال غربى ايران تجديد حياتى در عرصه هنر و صنايع دستى ايجاد شده؛ و تفکرات صوفيانه نفوذ عميقى در طراحى آنها برجاى گذاشت.اسلام در بازنمايى صورت و پيکر محدوديتهايى نشان داد و از طرف نسبت به تکرار انحناها، و زوايا و اعداد علاقه نشان داد. نقش و نگارههاى اين دوران رابطه مستقيمى با دين دارد.خرافات، نمادهاى تصويرى و اعتقادات مربوط به نگارههاى گوناگون، نسل به نسل تغيير مىيابد و پيچيدهتر مىشود و جزئى از افسانهها و فرهنگ بومى مىگردد. معانى اصلى از ميان مىرود و نگارهها باقى مىمانند.مفهوم اين نگاره لابيجارى قرن هاست که از يادها رفته است.اما طبق افسانه ها نماد خوش اقبالى و باعث وفور نعمت در شکار و برداشت محصولات است.نقش چشم مانند در مرکز براى دفع چشم زخم و نقوش تير مانند در دو طرف آن به شکار اشاره مى کند.
اين نقش و نگارهها سه نوع کارآيى دارند: يا باورهاى خانوادگى و قبيلهاى هستند؛ يا طلسمهايى براى دفع چشم زخم و بختگشايى و يا مربوط به آگاهىهاى زيباشناختى بافنده.از رايجترين نقشها براى دفع چشم زخم، ترنج قرمز رنگ در مرکز دستبافت است، با خطوطى که به رنگ سرمهاي، که تمرکز نيرو را در طلسم نشان مىدهد. اين نوع نگاره در خرقه و يا عبا نيز بافته مىشود. در تمام مراحل بافندگي، آگاهى نسبت به دنياى ارواح حکفرماست و نقشهايى براى دفع شياطين بر ابزارآلاتى چون شانهها و دوکهاى نخريسى حکاکى مىشود.طاووس دو سر که متعلق به گليم هاى پيچ بافى شاهسون و بختيارى است و در مناطق ديگر نيز تقليد مى شود. اين گليم شاهسون خمسه نمايانگر افکار صوفيانه و نمادى از جهان دو جانبه و آينه وار است.
دارايى صحرانشينان در خيمهها، حيوانات، وسايل آشپزي، لباسها، دستبافت، آداب و رسوم، باورها و خرافاتشان خلاصه مىشود.سکونت دائمى اين مردم در روستاها و تغيير شيوهٔ زندگى ناگزير سنتهاى قبيلهاى را که رابطهاى تنگاتنگ با کوچ داشته، به فرهنگ بومى ثابت روستايى تبديل کرده است. طى نسلها اعتقادات پر رمز و راز از مادران به دختران رسيده و بر روايتهاى برجا مانده از اجداد، داستانها و خرافات جديدى نيز افزوده شده است.آرزوها و خواستهاى روستائيان به مرور تغيير کرد و انباشت سرمايه از طريق مالکيت زمين و کالا بر نياز به خوشبختى و سعادت افزود و گليم بهوسيله نگارهها و نمادهاى طلسمگونه زمينهاى مناسب جهت ابراز آرزوها و اميال بافندگان گرديد. اين اشکال در نگارههاى بىارتباط گليمهاى قشقايى و در نقوش بهم پيوسته و مکرر دستبافتهاى شاهسون بلوچ ديده مىشود.