آمدم با حکمِ جلبِ چشمِ اوباشت عزیز
هی غزل میپاشد اندامِ غزلپاشت عزیز
با سپاهِ گیسـوانت جنگِ عثمانی نرو
کشته داده لشکرِ موی قِزِلباشت عزیز
سیبِ نازِ گونه را "سِت" کرده با لبهای سرخ
پس عجب استادِ خوبی بوده نقاشت عزیز
تار و مارم میکنی ، کم کم خمارم میکنی
میکُشی من را تو با افیونِ خشخاشت عزیز
گفته بودی روزگار ای کاش شیرین تر شود
گهگداری میشوم دلتنگِ "ای کاشَت" عزیز
"دخترِ همسایه" گفتم این همه در وصف تو
وقت افطار آمده کو کاسه ی آشت عزیز
مهدی_حبیبی