تسلیمم اگر دوست دلش بر سر جنگ است
جنگ است، ولی جبهه‌ی دشمن دل تنگ است


آرامش این لحظه‌ی من وقفِ تو باشد
بردار و بزن، برکه دلش معدن سنگ است


گور پدر صلح زمانی که نباشی
من چشم به‌در دارم و دل گوش به‌زنگ است


در سایه‌ی چشمان توام، تا چه بگویی
جلاد من امروز لباسش به چه رنگ است


خوابی تو و من مستِ تماشای توام باز
موی تو به هم ریخته‌اش نیز قشنگ است


بهمن_صباغ_زاده