وقتی غزل گویم برایت دلنشین است
از یک دلی آید که آن عاشق ترین است
این گل که می نازد به خود امروز، دانی
پرپر شود حتی اگر خوشبو ترین است
ای آنکه در کاخی که داری خوش نشینی
دور از تو آنجا آدمی زاغه نشین است
با ما بمان با پای خود دانی که داری
در دام گرگی میروی که ، در کمین است
دیوار دور خویش را بردار ، این دوست
هم اولین عشق تو و هم آخرین است
دیوار دورت را فرو ریزم ، اگر هم
محکم تر از دیوار برلین یا که چین است
جور و جفا کم کن که گیرد دامنت را
باور نباشد گر ترا ، من را یقین استاشعار ناب