نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: ، گربه و موشها

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,394 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 63.0.3239.132

    ، گربه و موشها

    روزگاري بود که مثل روزگار ما ، گربه ها دشمن موشها بودند و هرجا موشي به چنگشان مي افتاد ، به دندان مي گرفتند و مي خوردند .

    در آن روزگار ، تعداد زيادي موش در خانه اي بزرگ لانه کرده بودند . در آن خانه ، گربه اي قوي نيز زندگي مي کرد . زندگي براي موشها بسيار سخت و مرگ آور شده بود . هيچ موشي از ترس گربه صاحبخانه ،

    جرئت نداشت سر از لانه بيرون بياورد ، چون بلافاصله خوراک گربه مي شد .

    يک شب موشها با ناراحتي و نااميدي دور هم جمع شدند تا تصميمي بگيرند و براي گرفتاري و مشکلشان راه حلي پيدا کنند .

    يکي گفت بهتر است که از اينجا برويم . يکي ديگر گفت همه با هم به گربه حمله کنيم . يکي ديگر گفت با گربه ها وارد مذاکره بشويم و ...

    خلاصه هرکسي راه حلي مي داد ، راه حل هايي که مشکلشان را حل نمي کرد . يکي از موشها گفت : "

    ما زرنگيم و تند مي دويم . اگر زودتر از آمدن گربه خبردار شويم ، مي توانيم با سرعت فرار کنيم . "

    موش ديگري گفت : " منظورت چيست ؟ ما چطوري مي توانيم از آمدن گربه ، زودتر از آنکه به چنگش بيفتيم خبردار شويم ؟ "

    موش فکري کرد و گفت : " ما براي اين کار به يک زنگوله نياز داريم . " يکي از موشها گفت : " زنگوله براي چه ؟ " موش گفت : " اگر يک زنگوله داشتيم
    ، آن را به گردن گربه مي انداختيم . آنوقت اگر گربه راه برود ، صداي زنگ بلند مي شود و ما زودتر از آنکه به چنگش بيفتيم ،

    با شنيدن صداي زنگ مي فهميم که گربه نزديک مي شود . به اين ترتيب مي توانيم فرار کنيم و جان سالم به در ببريم .

    موشها راه حل دوست خود را پسنديدند . از آن پس ، فکر همه اين شده بود که زنگوله اي به دست بياورند .

    يکي از موشها گفت :
    " من گردن بزغاله صاحب خانه زنگوله اي ديده ام .


    اگر امشب بيدار بمانيم ، مي توانيم زماني که گربه خواب است ،

    برويم و بند زنگوله را با دندان پاره کنيم و آن را براي خودمان به اينجا بياوريم . "
    همه پذيرفتند و به اين وسيله زنگوله را به دست آوردند .

    بندي از داخل حلقه زنگوله رد کردند و آن را براي انداختن به گردن گربه آماده کردند . زنگوله که آماده شد ،


    تازه به اين فکر افتادند که چه کسي زنگوله را به گردن گربه بيندازد . در اين موقع ، موش پير گفت : "


    موشي که اين پيشنهاد عجيب را داده است ، خودش بايد برود و زنگوله را به گردن گربه بيندازد .
    "

    موشي که اين پيشنهاد را داده بود ، اصلاً دلش نمي خواست اين مأموريت پرخطر را انجام دهد ،
    اما تصميم موش پير بايد اجرا مي شد . همه با اشک و آه ، زنگوله و بندش را به موش دادند و تا در لانه بدرقه اش کردند .

    ديگر هيچيک از موشها ، موشي را که براي انداختن زنگوله به گردن گربه رفته بود ،نديد .

    هيچکس هم صداي زنگوله اي را که به گردن گربه اي انداخته شده باشد نشنيد . از آن پس هر وقت مشکلي بزرگ و حل نشدني پيش بيايد ، مردم مي گويند : " حالا چه کسي زنگوله را به گردن گربه بيندازد ؟




    ویرایش توسط !!yalda!! : 01-30-2018 در ساعت 12:13 AM
    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن