« آنچه تو می خوانی، من از برم »
عتقیه فروشی، روستایی ساده دلی را دید که ظرف نفیسی داشت اما آن را در گوشه ای انداخته بود و گربه ای در آن آب می خورد.
دید اگر قیمت ظرف را بپرسد، روستایی متوجه می شود و قیمت زیادی می گوید، لذا گفت: عمو جان چه گربه ی قشنگی داری، آیا حاضری آن را به من بفروشی؟
روستایی با قیافه ای که از صداقت او حکایت می کرد پرسید: چند می خری؟ گفت یک تومان.
روستایی گربه را گرفته و به دست عتیقه فروش داد و با کمال سادگی گفت: خیرش را ببینی.
عتیقه فروش قبل از آن که از خانه ی روستایی خارج شود، نگاهی به ظرف انداخت و مشغول خواندن خطوط و نقوش اطراف آن شد و در این حال با بی اعتنایی گفت: عمو جان، این گربه ممکن است در راه تشنه شود، خوب است من این ظرف را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی که سرگرم خواندن خط های دور ظرف بود به عتیقه فروش رو کرد و گفت: ظرف را بگذارید باشد، چون که بدین وسیله تا به حال پنج عدد گربه فروخته ام؛ آن چه تو میخوانی من از برم!