کوچه ای در خواب دیدم در شبی مهتاب و تو
من غزلخوان بودم آنجا از دل بیتاب و تو
ماه در چشمان تو محو تماشا بود و من
غرق در این آینه با دیده ای پر آب و تو
آسمان پر ستاره طاق بستان شد از آن
برق چشمان من از زيبايي این خواب و تو
لحظه ها را می شمردم تا ببوسم گونه ات
دستهایت دور من چون حلقه گرداب و تو
جسم بی جانم چنان از بودنت لبریز شد
تشنه و بیتاب من، یک بوسه ی سیراب و تو
ناگهان ابر کبودی ماه را در هم کشید
آسمان بارید و طوفان، کوچه در سیلاب و تو
گرچه در رویای آن شب کوچه پنهان شد ولی
در دلم مانده بسی شیرینی این خواب و تو