من زنم ...
با دست هایی که دیگر دل خوش به النگو هایی نیست که زرق و برقش شخصیتم باشد .
من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو
می دانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی .
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند .
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم .
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است .
به خواهر و مادرت که می رسی قیصر می شوی .
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا می شوی ،
تمام حرف هایت عوض می شود .
دردم می آید نمی فهمی .
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است .
حیف که ناموس برای تو نه تفکر
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است .
من محتاج درک شدن نیستم .
دردم می آید خر فرض شوم .
دردم می آید آن قدر خوب سر وجدانت کلاه می گذاری
و هر بار که آزادیم را محدود می کنی
می گویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است .
نسل تو هم که اصلا مسئول خرابی هایش نبود ؟
می دانی ؟
دلم از مادر هایمان می گیرد .
بدبخت هایی بودند که حتی می ترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمی کردند نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه خیانت هم شهامت می خواست . نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت جایش النگو داد .
مادرم از خدا می ترسد .
از لقمه ی حرام می ترسد . ازهمه چیز می ترسد
تو هم که خوب می دانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است .
دردم می آید این را هم بخوانی می گویی اغراق است .
ببینم فردا که دختر مردم در بیرون به جرم موی بازش کتک می خورد . باز هم همین را می گویی ؟
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند .
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند .
دردم می آید از این همه بی کسی دردم می آید .
( 18 اسفند ماه سالروز پرواز سیمین بانوی دانشور گرامی باد )