درهجوم غصه هایم آه را گم کرده ام
مثل بادی در بیابان راه را گم کرده ام
سینه ی من جای دل بود از زمان عاشقی
برکه ای هستم که در شب ماه را گم کرده ام
حلقه ی زنار بستم ، اقتدا کردم به عشق
مثل شیخ شهر، راه از چاه را گم کرده ام
داغ تابستان رویا ها ، سراب وعده هاست
در زمستان آب زیر کاه را گم کرده ام
من به تخت پادشاهی در جهان شک کرده ام
و در انبوه گدایان جاه را گم کرده ام
بس که هر جا حیله و نیرنگ می آید بکار
در میان نقشه ها روباه را گم کرده ام