🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🌺🍃🍂
🍂🍃🌺
🌺🍂
🍃
🍂
🌙✨داستــــــان شبـــــــ🌙✨
⬅️ #قسمت_29_بخــش_اول
💕 هوالعشـــــ♥️ــــــق 💕
✍روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازڪ میکند ڪه:
چته ازوختے نشستے هی غرمیزنی.
پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم!
خجالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده " نکند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری
صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است.
💝💝
طاقت نمی اورم ازجت بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد:
کجا؟ میرم آب بخورم.وا اب که داریم تو کیف منه!
میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟نه مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار
آهسته چشم میگویم و سمت آبسردڪن میروم اما نگاهم میچرخد درفکراینکہ هرلحظہ ممڪن است برسید. به آب سردڪن میرسم یک لیوان یکبارمصرف راپراز اب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد ڪه یکدفعہ به چیزی میخورم و لیوان ازدستم می افتد هووی خانوم حواست ڪجاست!؟
روبه رو رانگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب که لیوان اب من تماما خیسش ڪرده بود!بلیط هایی کہ
🌷🌷
دردست چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان راازروی زمین برمیدارم میگویم شرمنده!ندیدمتون!
ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم میکشد و درحالیکہ گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد:
همینہ دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید.
دردلم میگویم خب چیزی نیست کہ خشک میشه!
اما فقط میگویم بازم ببخشید
نگاهم بہ خانوم کنارے اش مے افتدکه ارایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدے را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش ازجای دیگر پراست!
سرم راپایین میندازم ڪه ازڪنارش رد شوم کہ دوباره میگوید
چادریین دیگه!یه ببخشید و سرتونو میندازید پایین هری!
عصبے میشوم اما خونسرد فقط برای باراخر نگاهش میڪنم
درحدخودتون صحبت نکنید اقا!!
صورتش راجمع میکند و زیر لب ارام میگوید برو بابا دهاتی!
🌸🌸
ازپشت همان لحظه دستی روی شانه اش مینشیند.برمیگردد و با چرخشش فضای پشتش را میبینم.تو! با لبخند و نگاهے ارام ،تن صدایت را بہ حداقل میرسانے یه چند لحظه !
مرد شانه اش را کنار میکشدوبالحن بدی میگوید چندلحظہ چی؟حتمن صاحابشی!
مگه اسباب بازیه؟نه اقای عزیزبزارید تو ادبیات ڪمکتون کنم! خانومم هستن.
برو اقا!برو بحد کافے اسباب بازی گونے پیچت گند زد به اعصابم ببین بلیطارو چیکار ڪرد!
نگرانے بہ جانم می افتد ڪه الان دعوا میشود.اما تو سرد و تلخ نگاهت را بہ چهره مرد میدوزی.دست راستت رابالا مے آوری سمت دکمہ اخر پیرهن مرد نزدیک گردنش و دریک چشم بهم زدن انگشتت را در فضای خالے بین دودکمہ میبری و بافشار انگشتت دودڪمه اول را میکَنی!
مرد شوکہ نگاهت میکند.باحفظ خونسردی ات سمت من می آیـے و بالبخند معناداری میگویـے
🌺🌺
خواستم بگم این دوتا دکمه رو ما دهاتیا میبندیم!بهش میگن یقه آخوندی.اینجوری خوشتیپ تری!
این ڪمترین جواب بود برای اون ڪلمه ی گونی پیچت! یاعلی !
بازوی مرامیگیری و بدنبال خود میکشی.مرد عصبی داد میزند وایسا بینم!و سمتمان می اید.باترس آستینت را میکشم. علی الان میکشتت!
اخم میکنی و بلند جوابش را میدهی
بهتره نیای! وگرنه باید حودت جوابشون رو بدی
و به حراست اشاره میکنے.
مردمے ایستد و باحرص داد میزند
اره اونام ازخودتون!
میخندی اوهوم! همه دهاتی!
و پشتت به اومیکنے و دست مرا محکم میگیری.باتعجب نگاهت میکنم.زیر چشمے نگاهم میکنے اولن سلام دومن چیہ داری قورتم میدی باچشات؟نترسیدی؟ازینکہ
ازینکه بزنہ ترشیم ڪنه؟ترشی؟
🌼🌼
اره دیگه ! مگه منظورت له نیست؟
میخندم. اره!ترشی نه! اینا فقط ادا و صدان!کارت زشت نبود؟اینکہ دکمشوپاره کردی زشت بود!اما اگر خودمو ڪنترل نڪرده بودم لاالله الا الله میزدم. فقط بخاطر یہ کلمش
دردلم قند الاسکا میشود!چقدر روم حساسے!
⏪ #ادامہ_دارد...
🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍂🍃🌺🍃