مهتاب كرامتي در فيلم عصر يخبندان يكي از نقش‌هاي سخت خود را ايفا كرده است. او در نقش زن معتاد به شيشه، كانون خانواده خود را دستخوش فروپاشيدگي مي‌كند و تبعات اين معضل اجتماعي را به تصوير مي‌كشد.با او به‌خاطر ايفاي نقش «منيره» به گفت‌وگو نشستيم.





روزنامه شرق - فرانك آرتا: مهتاب كرامتي در فيلم عصر يخبندان يكي از نقش‌هاي سخت خود را ايفا كرده است. او در نقش زن معتاد به شيشه، كانون خانواده خود را دستخوش فروپاشيدگي مي‌كند و تبعات اين معضل اجتماعي را به تصوير مي‌كشد. فرازوفرودهاي حسي‌اش در رفتار و چهره، تماشاگر را با خود همراه مي‌كند. با او به‌خاطر ايفاي نقش «منيره» به گفت‌وگو نشستيم.



دلیلتان برای بازی و حضور در فیلم عصر یخبندان چه بود؟

شما با دغدغه‌های من در انتخاب نقش، فیلم و فیلم‌نامه آشنا هستید. حتما می‌دانید سلیقه و گرایش من به فیلم‌های خاص و هنری‌تر است. یعنی فیلمی که حرفی برای گفتن داشته باشد که حتی ممکن است مخاطبان کمتری را دربر بگیرد. ولی برای ماندگاری در سینما، یک بازیگر باید تماشاگر، اقتصاد سینما و خیلی چیزها را در نظر بگیرد.

ضمن اینکه در این سال‌ها فیلم‌نامه‌ها و کارگردان‌های ما در یک‌سری فیلم‌ها غرق شده‌اند که اگر بخواهیم به‌طورمثال داستان آن را در یک خط تعریف کنیم شاید نتوانیم؛ داستان‌هایی با پایان‌های باز که در نهایت مخاطب را سرگشته می‌کند. و وقتی مخاطب از شما می‌پرسد که سرانجام و پایان این فیلم چه شد؟ پاسخ درخوری نخواهیم داشت.

البته مطلق به این قضیه نگاه نمی‌کنم. تا جایی ممکن است این سبک و شکل کار جذابیت هم داشته باشد. اما گاهی می‌بینیم خود کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس هم نمی‌دانند که چگونه پایان فیلم را به اتمام برسانند! شاید یکی از دلایلش به‌خاطر برخی مسائل ممیزی باشد و... ولی اینها می‌تواند فیلمی را به تصویر بکشد که درنهایت تماشاگر را خسته کند. بنابراین فکر می‌کنم سینمای ما به مرحله‌ای رسیده است که نیاز به داستان دارد.

مخاطب ما می‌خواهد داستان بشنود. می‌خواهد با فیلمی روبه‌رو شود که ابتدا و انتهاي قصه، جذابیت داشته باشد و وقتی از سینما بیرون می‌آید احساس نکند که دچار پوچی شده، فریب خورده یا وقتش تلف شده است.

با این نگاه من به فیلم عصر یخبندان نگاه کردم. فکر می‌کنم مصطفی کیایی بلد است داستان بگوید و دغدغه‌های اجتماعی را در درون فیلم خود مطرح کند و هم‌زمان به مخاطب هم فکر می‌کند. این به نظر من هنر می‌خواهد. خوشبختانه مصطفی کیایی رگ خواب سینمای ایران و مخاطبان را یاد گرفته است. الان نام او برندی است که تماشاگران دوست دارند فیلم‌های او را ببینند. هرچند تا امروز فیلم‌های زیادی نساخته، اما همین تعداد فیلم، داستان دارند و تماشاگر می‌داند با چه فیلمی طرف است. به نظر من همین داستان‌گویی امتیاز ویژه‌ای است که فیلم‌های ایشان دارند.

از همان ابتدا نقش منیره را به شما پیشنهاد دادند؟

پیش از آن من فقط آقای کیایی را یک‌بار در تئاتر دیده بودم ولی از قبل فیلم‌هایشان را دیده بودم و با کارهایشان آشنایی داشتم. وقتی فیلم‌نامه به من پیشنهاد شد دلم می‌خواست نقشی که به من پیشنهاد می‌شود مورد قبول من باشد. اما در ابتدا ایشان درباره نقش چیزی به من نگفتند. گفتند شما فقط فیلم‌نامه را بخوانید و بعد با هم صحبت می‌کنیم. من عادت دارم زمانی که فیلم‌نامه را می‌خوانم، یک‌بار به‌طور کامل فقط روی داستان و تمام شخصیت‌ها متمرکز می‌شوم. چون خیلی از مواقع وقتی فیلم‌نامه را می‌فرستند، می‌گویند به فلان نقش خاص توجه ویژه داشته باشید. ولی در مورد این فیلم‌نامه این‌طور نشد.

پیچیدگی روابط داستان و شخصیت‌ها شما را سرگردان نکرد؟

ابدا. بعد از مدت‌ها فیلم‌نامه‌ای می‌خواندم که احساس خوبی نسبت به آن داشتم. ضمن اینکه برایم مهم بود در فیلمی پربازیگر ببینم برای من چه نقشی در نظر گرفته شده است و سایر همکاران و بازیگران چه کسانی هستند. روز اولی که به دفتر تولید رفتم، تخته‌ سفیدی روی دیوار نصب بود و اسم تمامی شخصیت‌ها را روی آن نوشته بودند و تقریبا جلو تمام کاراکترها خالی بود و با خودم گفتم که چقدر بازیگر در این فیلم وجود دارد و چقدر سخت است انتخاب تک‌تک آنها.

انتخاب بازیگران کار سختی بود؟

بله. سخت است که شما بخواهید برای تمام این شخصیت‌ها، افراد متخصص، حرفه‌ای و درست انتخاب کنید و از ایده‌آل‌های خودتان هم عدول نکنید. تا اینکه به من گفتند که برای نقش منیره به شما فکر کردیم که برای من خیلی جذاب بود. در همان موقع من برای بازی در دو فیلم دیگر قول همکاری داده بودم. هرچند نقشم کوتاه بود. اما متوجه شدم که نقش منیره شوخی‌بردار نیست و باید روی این کار متمرکز شوم.

این نوع اعتیاد و گریم شما را اذیت نمی‌کرد؟ چون تصویر شما روی بیلبوردهای تبلیغاتی ثبت می‌شود. با این موضوع چگونه کنار آمدید؟

من با این موضوع از خیلی وقت پیش کنار آمده بودم. تجربه و پرونده کاری‌ام به‌راحتی این موضوع را نشان می‌دهد. اگر بخواهیم به تلویزیون برگردیم، سریال «خاک سرخ» که آن زمان از سن من بسیار بیشتر و شخصیت زن عرب بود و کاملا یک چهره دیگری بود و روزهای آخر هم به شوخی می‌گفتیم که سطل گل هم بعد از گریم، روی ما می‌ریزند و می‌گویند جلو دوربین بروید!

برای همین هم من از این موضوع به هیچ عنوان نمی‌ترسم. برای اینکه به نظر من یک گریم درست، اتفاقا به بازیگر کمک می‌کند. فکر می‌کنم که این دغدغه هر بازیگری است که نقش متفاوتی را ایفا کند. البته باید بگویم اکثر فیلم‌هایی که پیشنهاد می‌دهند، بیشتر به خود من نزدیک است، ولی منیره از من خیلی دور بود. من تجربه نقش معتاد را در فیلم کاهانی داشتم. پس آن ریسک را کرده بودم. اما در این فیلم من فرصت بیشتری برای ارائه نقش داشتم.



من احساس کردم که اگر ما این داستان را درست تعریف کنیم، کار ویژه‌ای برای اجتماع و آگاه‌سازی افکار عمومی کرده‌ایم که این جزئی از دغدغه‌های من است و من هم که برای این‌گونه مسائل سرم درد می‌کند. چون باید دل‌نگران باشیم از اینکه الان اعتیاد دیگر به یک قشر خاص محدود نمی‌شود و تمامی طبقات اجتماعی را دربر گرفته است. پس باید کاری انجام دهیم.

قرار هم نیست که راه‌حل بدهیم. فقط باید مطرح کنیم که برای دورشدن از این معضل باید محیط پیرامونمان امن باشد. همه‌چیز به امنیت زندگی شما برمی‌گردد که همان محیط خانواده است که باید آن را حفظ کنیم. زمانی که این باور به‌وجود بیاید، قطعا شما از خیلی از این آسیب‌های اجتماعی مصون می‌مانید. فیلم این مسائل را مطرح می‌کند و دیگر اینکه بخشش را یاد بگیریم. بخشیدن خیلی به آرامش و امنیت در زندگی کمک می‌کند.

نقشی که بازی کردید معتاد به هروئین و... نیست، معتاد شیشه‌ای است. چگونه به ایفای درست این نقش رسیدید. حالت‌ها، عرق‌کردن‌ها و عصبیت‌های شما براساس چه الگو و معیاری بود؟

آقای کیایی زمان نوشتن فیلم‌نامه تحقیقات کامل را انجام داده بودند. من هم مطمئن بودم همه آن چیزی را که نوشته‌اند سندیت دارد. اما حالا من بایستی خودم را به آن شخصیت نزدیک می‌کردم. به همین دلیل سراغ این قشر از خانم‌ها رفتیم و چنین آدم‌هایی را به عینه دیدیم.

یعنی خودتان هم تحقیقات میدانی کردید؟

بله. افرادی که قبلا دچار اعتیاد و حالا پاک شده بودند خیلی به من کمک کردند. برایم جالب بود که تجربیات همه آنها به یک گونه است.

از چه نظر؟

مثلا سؤال می‌کردیم زمانی که شما مواد می‌کشیديد، اولین حسی که به شما دست می‌داد چه بود؟ همه آنها به حالات و تجربیات واحدی اشاره می‌کردند. یا اینکه می‌پرسیدیم چگونه به مواد دسترسی پیدا می‌کرديد؟ می‌گفتند ما وقتی به خیابان می‌رفتيم تعداد زیادی آدم از کنار ما رد می‌شدند و متوجه می‌شدیم که چه کسانی معتاد یا موادفروش هستند! یعنی آنها خیلی راحت همدیگر را پیدا می‌کردند.

بر اساس چه معیاری همدیگر را پیدا می‌کنند؟

من نمی‌دانم به چه شکل است. ولی همدیگر را پیدا می‌کنند. برای من هم خیلی عجیب بود و نمی‌دانم چطور همدیگر را راحت می‌شناسند. البته وقتی شما، زمان بیشتری اعتیاد دارید و مواد مختلف را هم امتحان می‌کنید یعنی هر چه که به دست شما بیاید استفاده می‌کنید، با چم‌و‌خم کار هم بیشتر آشنا می‌شوید. بعضی مواقع فروپاشی، زمانی اتفاق می‌افتد که شما همه چیز را مصرف می‌کنید. اما ما بالاخص در مورد مصرف شیشه تحقیق می‌کردیم. مثلا زمانی که مواد به آنها نمی‌رسید، در آنها حس پرخاشگری تشدید می‌شد. در آن موقع شما نمی‌توانید با معتاد شوخی کنید. اگر احتیاج به مواد داشته و پول نداشته باشد، به‌راحتی هرکاری می‌کند مثل کیف‌قاپی و... یا زمانی که مواد استفاده می‌کنند دائما عرق می‌کنند. انگار تمام مدت آب بدن آنها در حال اتمام است. این مواد، به خاطر تعریق زیاد آب بدن، آنها را می‌کشد و دائما عطش دارند. اکثرا تن آنها بو می‌دهد. و از بوی بدن آنها کاملا متوجه اعتیادشان می‌شوید.

در تاریخ سینما فیلمی هست به نام «می‌خواهم زنده بمانم» که سوزان هیوارد در آن بازی کرد. می‌گفتند که آنقدر در نقش فرو رفته بود که حتی حالت جنون به او دست داده بود. یا کسی مثل ویوین لی در فیلم «اتوبوسی بنام هوس» که آن‌قدر در نقش فرو رفت که تأثیرات انکار‌ناپذیری بر روح و روانش گذاشت. این شخصیت به چه میزان تأثیر بر روح و روان شما گذاشت؟

این نقش به‌شدت روی من تأثیر گذاشت. اصولا من بازیگر حسی هستم. یادم می‌آید با فرهاد اصلانی صحبت می‌کردیم و قرار بود فیلم جدیدی را با هم بازی کنیم. گفتم آقای اصلانی من هنوز از فیلم عصر یخبندان خسته هستم. چند ماه گذشته اما هنوز درگیر آن هستم. او هم گفت که دقیقا همین اتفاق برایش افتاده. یعنی تأثیر آن، این‌قدر عمیق بوده است.

آن اضطراب و هیجانی که من برای ایفای این نقش داشتم روی من اثر گذاشته است. مثلا وقتی این افراد مواد می‌زنند، خیلی با وسواس آرایش می‌کنند. یک‌ساعت آن را طول می‌دهند که دقیق و مرتب باشند. ولی زمانی‌که حالشان بد است چیز دیگری می‌شوند. تمام این بالاوپایین‌های حسی روی من تأثیر گذاشت. مثالی می‌زنم؛ من اصولا آدمی هستم که فشار خون پایینی دارم. پزشکان هم می‌گویند عادی است. از نیمه کار احساس کردم که حال من بد است.

البته این حال بد به من کمک کرد. ولی در نیمه‌های کار، قبل از اینکه سر صحنه بروم، گفتم قبل از آن به اورژانس بروم و بررسی کنم که این بدی حال من از چیست و ببینم پزشک به من چه می‌گوید. آنجا فشار خونم را گرفتند. فشارم که در حالت عادی ٩ بود، ١٥ شده بود! یعنی من اصلا تابه‌حال چنین چیزی را تجربه نکرده بودم و این تا پایان فیلم با من بود. می‌رفتم چک‌آپ می‌کردم، آرام‌بخش می‌خوردم تا بتوانم کار کنم. البته بعد از اینکه صحنه‌ها را می‌گرفتیم و برمی‌گشتیم. این قضیه بیشتر تشدید می‌شد.

برای اینکه تعداد پلان‌هایی که این بالاو پایین‌های حسی و عصبیت‌ها را داشت در فیلم بسیارزیاد بود. ما بازیگران زمانی‌که فیلم‌نامه را می‌خوانیم و سکانس‌ها را بررسی می‌کنیم، مثلا می‌گوییم فلان سکانس سخت است و فلان سکانس راحت، تقسیم‌بندی‌هایی با خودمان داریم که همگی آنها باارزش‌اند. ولی در این فیلم سکانس‌های سخت من تمام نمی‌شد. البته خوشبختانه مصطفی کیایی کنار من بود. پابه‌پای من اشک می‌ریخت و استرس داشت، پابه‌پای من برافروخته و عصبانی می‌شد، درواقع این نقش را با همدیگر بازی کردیم.



حضور فرهاد اصلانی چگونه بود؟

بی‌نظیر بودند. در این فیلم من اولین‌بار بود که با ایشان کار می‌کردم، ایشان بازیگر بسیارخوب، باتجربه و همراهی هستند. من کارهای ایشان را بسیار دوست دارم. از همان ابتدا دوست داشتم بتوانیم با یکدیگر هماهنگ شویم. البته من آدم آرامی هستم ولی ممکن است در یک فیلم دو بازیگر نتوانند در کنار یکدیگر به هماهنگی برسند.

خوشبختانه این اتفاق خیلی راحت افتاد و دیدم که فرهاد اصلانی از من خیلی جلوتر است. ایشان فقط سر پلان‌های خودش نمی‌آمد، بلکه تمام مواقع در صحنه حضور داشت. خیلی از مواقع دوستان به‌شوخی به آقای کیایی می‌گفتند بازیگر محبوب شما، فرهاد اصلانی است. او هم می‌گفت برای اینکه فرهاد اصلانی زمانی که پلانی هم برای بازی ندارد، اینجا پیش من نشسته و به‌عنوان یک ناظر و همراه به من کمک می‌کند.

الان از آن حالت‌ها منفک شدید؟

خیلی بهتر هستم. فیلم را چند بار دیده‌ام. ولی هنوز هم زمانی‌که فیلم را می‌بینم و از سالن بیرون می‌آیم، احساس می‌کنم تحت‌تأثیر نقشم هستم. هنوز هم زمانی‌که فیلم را می‌بینم با آدم‌های آن گریه می‌کنم. هنوز هم فکر من را مشغول می‌کند که این پلان‌ها چه چیزهایی را پشت خود داشت و ما چه میزان تلاش کردیم. البته برخی از صحنه‌ها کوتاه شدند که این اتفاق در همه فیلم‌ها می‌افتد و می‌بینید که در تدوین به نفع فیلم حذف شده است.

شاید احساس می‌کنید که بچه شما را از شما گرفته‌اند. ولی بابت همان صحنه‌ای که من در ماشین با آهنگ محسن یگانه می‌خوانم، شب تا صبح برای فیلم‌برداری وقت گذاشتیم. باور می‌کنید اصلا به خاطر ندارم که آن صحنه را چگونه رانندگی کردم. نمی‌دانم که چگونه به من اطمینان کردند و در ماشین کنار من نشستند. برای اینکه من هیچ چیزی را نمی‌دیدم از بس که در حس نقش فرو رفته بودم.

به شما خیلی فشار آمد؟

بله. ولی الان که نتیجه کار را می‌بینم بسیار راضی هستم. برای اینکه شما احساس می‌کنید دارید خلق می‌کنید و مسیری را که طی می‌کنید درست است. من هنوز نتوانسته‌ام از عصر یخبندان جدا شوم و ایفای چنین نقش سختی، مخصوصا با توجه به این که از نتیجه کار راضی هستم، مرا مقداری مشکل‌پسندتر کرده است.

توقعتان از خودتان بالا رفته است؟

بله. خیلی زیاد.

یکی از سکانس‌های جالب فیلم، دعوایی بود که بین شما و بابک (فرهاد اصلانی) در پارک اتفاق افتاد. این سکانس چگونه شکل گرفت؟

جای شلوغی بود. ابتدا من و فرزندم وارد آنجا می‌شدیم. سکانس‌های طولانی داشتیم. گشت‌وگذار و پیداکردن همدیگر و تمام این تنش‌ها و نقطه اوج آن زمانی بود که هر دو ما با هم رودررو می‌شویم. فرهاد اصلانی با همراهی درخشانش در من حسی را به‌وجود آورده بود که خیلی از لحظات همان موقع خلق شد و آن صحنه کاملا باورپذیر و تأثیرگذار شد.

دست و پاچلفتی بودنش هم جالب بود.

بابک دست‌وپا چلفتی نیست. در این نقش، انسانیتی در درون او وجود دارد. با آمدن و ورودش در صحنه، نیکی وارد قصه می‌شود که ستودنی است. به خاطر خوب‌بودن او هست که این اتفاق برای او می‌افتد. او تنها کسی است که تلاش مطلق می‌کند که زندگی خود را در این فیلم نگه دارد. به نظرم در این فیلم، بابک، نماینده عنصر نیکی و بخشش و به نظر من از همه زیباتر است و تماشاچی بیشتر احساس می‌کند که این مرد به فراموشی دچار نشده، بلکه خودش را به فراموشی زده است که زندگی خود را نجات بدهد. اینجاست که می‌گویم فیلم ما، اگر شعاری دارد، شعارش این است که اشتباهات یکدیگر را ببخشیم. چون درکنارهم‌بودن امن‌تر است و حال آدم را بهتر می‌کند.

امکان هم داشت اکت‌های نقش شما در جاهایی گل‌درشت به نظر برسد؟

این چیزی بود که نگران آن بودم و همیشه با کارگردان صحبت می‌کردیم. اینکه نقش من منزجرکننده نشود؛ یعنی به قول شما گل‌درشت بازی نشود.

سخت‌ترین سکانسی که بازی کردید چه بود؟

همه آنها. حتی سکانس‌هایی که من احساس می‌کردم سخت نیستند! البته زمانی‌که فیلم‌نامه را خواندم احساس کردم که فیلم، فیلم خوبی می‌شود، ولی زمانی‌که فیلم را دیدم، به نظرم حتی از فیلم‌نامه جلوتر هم بود.

بازخوردهای مردم نسبت به بازی شما چگونه بود؟

شاید درست نباشد که من این را بگویم، ولی خوشبختانه بازتاب‌‌ها صددرصد و به‌شدت مثبت بوده است.

یعنی نتیجه‌ای را که می‌خواستید، گرفتید؟

خدارو شکر بله. به نظر من فیلم عصر یخبندان، تازه در ابتدای راه است. مسیر طولانی را در پیش دارد که درست دیده شود. امیدوارم مردم فیلم را ببینند. چون حمایت مردم می‌تواند به دیده‌شدن فیلم کمک کند. اما به نظر من این فیلم عمری طولانی و مسیر طولانی‌تری خواهد داشت. ولی این را هم بگویم که تمامی گروه و عوامل در موفقیت فیلم مؤثر بودند و گروه بازیگران همگی خوب بازی کردند. البته با یادآوری اینکه اگر عوامل پشت صحنه به این خوبی نداشتیم بازی بازیگران دیده نمی‌شد.