نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: زودقضاوت نكنيم..

  1. Top | #1
    sahar1

    زودقضاوت نكنيم..

    "زود قضاوت نکنیم"

    "خانم معلمی" تعریف می‌کرد:
    در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک "سرود" آماده می‌کردم به نیت این که آخر سال برایشان "مراسمی" گرفته شود.

    پدر و مادرشان هم دعوت بودند و قرار بود بچه‌ها در مقابل "معلمان و اولیا" سرود را اجرا کنند.
    چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.

    روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم، با هم در مقابل اولیا و معلمان شروع به "خواندن سرود" کردند.

    ناگهان "دختری" از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع، دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و "حرکات عجیبی" انجام می‌داد.

    بچه‌ها هم سرود را می‌خواندند و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه "ریسیده بودم پنبه شود."

    سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک "تنبیه حسابیش" هم بکنم.

    "خب چرا این بچه این کار رو می‌کنه!
    چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟
    این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
    نمونه خوبی و تو دل بروی بچه‌ها بود!!"

    رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم... "هیچی نمی‌فهمید!"
    به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم.

    "خونسردی" خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم "رها" کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد!

    فضا پر از "خنده حاضران" شده بود، همه سیر خندیدند.

    نگاهی گرداندنم، "مدیر" را دیدم؛
    رنگش عوض شده بود، از "عصبانیت و شرم" عرق‌هایش سرازیر بود.
    از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت:
    فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟!

    "اخراجش می‌کنم..."
    تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه!
    من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود.

    در کنارم زنی بود ( مادر بچه) رفته بود جلو و جوگیر شده بود، بسیار پرشور "می‌خندید و کف می‌زد،" دخترک هم با "تشویق مادر" گرمتر از پیش شده بود.

    همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
    چرا اینجوری کردی؟!
    چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!

    دخترک جواب داد:
    "آخر مادرم اینجاست، برای مادرم این‌کار را می‌کردم!!"

    معلم گفت:
    با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم:
    آخر ندید بَدید همه "مثل تو" مادر یا و پدرشان اینجاست، چرا آنها این چنین نمی‌کنند و خود را "لوس" نمی‌کنند؟!

    چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت:
    آموزگار صبر کن!
    بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛
    مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من " کرولال " است، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم "شادی و کلمات زیبای سرود" را برایش "ترجمه" می‌کردم، تا او هم مثل "بقیه مادران" این شادی را حس کند!

    این کار من "رقص و پایکوبی" نبود، این زبان اشاره است، "زبان کرولال‌ها..."

    همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند "گریستم،" و دختر را محکم "بغل" کردم!!

    "آفرین دختر...
    چقدر باهوشه، مادرش چقدر برایش عزیز ه ببین به چه چیزی فکر کرده!"

    فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و...
    تا این که همه موضوع را فهمیدند...
    نه تنها من که هر کس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!

    از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان "دانش‌آموز نمونه" را به او عطا کرد!

    با مادرش "دست همدیگر" را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و برای مادرش "جست و خیز" می‌کرد تا مادرش را "شاد" کند!

    درس این داستان این بود:
    * زود عصبانی نشو،
    زود از کوره در نرو،
    تلاش کن زود قضاوت نکنی،
    صبر کن تا همه‌ی زوایا برایت روشن شود، تا ماجرا را درست بفهمی!! 🍃🍃🍃

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    641
    نوشته ها
    78
    پسندیده
    2
    مورد پسند : 10 بار در 5 پست
    Mac OS X Safari 0.8.2

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 15 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 15 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن