تأثير مداد سياه در آیندۀ دو کودک
اوّلی را به دزدی حرفه ای و دومی را به مدیر بزرگ ترین مرکز خیریّۀ شهرش تبدیل نمود!
1- روزی در دفتر یک وکیل نشسته بودم که با بزرگ ترین سارق حرفه ای آشنا شدم.
از او پرسیدم: چگونه به اینجا رسیدی؟
گفت: بچّه که بودم روزی از مدرسه بازگشتم، در حالی که مداد سیاهم گم شده بود.
هنگامی که مادرم فهمید، مرا سخت تنبیه و بی حواس خطاب کرد. من تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم!
از آن به بعد هر وقت مدادم گم می شد، مداد دوستانم را برمی داشتم.
ابتدای کار خیلیبا ترس این کار را انجام می دادم ،ولی کم کم بر ترس غلبه کرده و از نقشه های زیادی استفاده کردم، تا جایی که مدادها را از دوستانم می دزدیدم و به خودشان می فروختم !
بعد از مدّتی این کار برایم عادی شد.تصمیم گرفتم کارهای بزرگ تر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر توسعه دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی بود تا این که سارق حرفه ای شدم!
2- پسرم روزی از مدرسه بازگشت و گفت مدادم را گم کردم. گفتم :بدون مداد چه کردی؟ گفت: از دوستم مداد گرفتم!
به او گفتم: او به جایش از تو چیزی نخواست؟
گفت: نه. گفتم پس تو هم مانند او نیکی کن. دو مداد می خریم یکی برای خودت و
دیگری برای آن که ممکن است مدادش گم شود و آن مداد اضافی را (مداد نیکی ها)
می نامیم و آن مداد را به کسی که مدادش گم مي شود، می دهی!
او خیلی شادمان شد و درکیفش چنـد مداد می گذاشت تا به نفرات بیشتری کمک کند! به طوری که همه او را صاحب مدادهای ذخیره می شناختند و همیشه از او کمک می گرفتند!
حالا او بزرگ شده و از نظر علمی درسطح عالی قرار گرفته و تشکیل خانواده داده و اکنون صاحب بزرگ ترین جمعیت خیریّه شهـرمان است!