شب فرو مي افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
شب فرو مي افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتمتو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم ز کویت عاقبت با دامنی خونین جگر رفتمحریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم