يه مهندس يک گدايي رو با دخترش ديد که گدايي ميکردن 😮
دختره بسيار زيبا بود مهندس رفت به پدرش گفت که من ميخوام با دخترت ازدواج کنم😍
پدرش گفت که يه شرط داره و اون اينکه سه روز با ما گدايي کني که در آينده به دختر من نگي گدا بودي باهات ازدواج کردم 😒
اولش مهندس مردد بود وبعد قبول کرد تا دو روز کار گدايي رو انجام داد😢
وبعد نشست و شروع کرد به گريه کردن 😭
گفت واسه چي گريه ميکني همش يه روز ديگه داري و ديگه تموم😕
مهندس گفت من واسه گدا بودنم گريه نميکنم 🙁
واسه سالهاي عمرم که در سازمان نظام مهندسي هدر رفت گريه ميکنم