بایدم چشم بچرخد به نگاهی دیگر
سمت بدمستی چشمان سیاهی دیگر
از نظر بازی چشمان حلالت باید
بروم سمت خوشی های گناهی دیگر
من که یک عمر تو را سنگ صبورم کردم
می برم گریه ی خود را سر چاهی دیگر
منِ سرباز به حکم از دل فرزین اکنون
تاختم اسب به سوی رُخ شاهی دیگر
تاختم در دل شب تا ز سحر های دروغ
بروم سوی سپیدی پگاهی دیگر
هر کجا مینگرم ماه تو بالای سر است
چه کنم راه ندارم که به ماهی دیگر....