نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: بانوی‌ من‌ !

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0

    بانوی‌ من‌ !

    بانوی‌ من‌ !

    دلم‌ می‌خواست‌ در عصر دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌ !
    در عصری‌ مهربان‌تر و شاعرانه‌تر !
    عصری‌ که‌ عطرِ کتاب‌ ،
    عطرِ یاس‌ و عطرِ آزادی‌ را بیشتر حس‌ می‌کرد !

    دلم‌ می‌خواست‌ تو را
    در عصر شمع‌ دوست‌ می‌داشتم‌ !
    در عصر هیزم‌ و بادبزن‌های‌ اسپانیایی‌
    و نامه‌های‌ نوشته‌ شده‌ با پر
    و پیراهن‌های‌ تافته‌ی‌ رنگارنگ‌ !
    نه‌ در عصر دیسکو ،
    ماشین‌های‌ فراری‌ و شلوارهای‌ جین‌ !

    دلم‌ می‌خواست‌ تو را در عصرِ دیگری‌ می‌دیدم‌ !
    عصری‌ که‌ در آن‌
    گنجشکان‌ ، پلیکان‌ها و پریان‌ دریایی‌ حاکم‌ بودند !
    عصری‌ که‌ از آن‌ِ نقاشان‌ بود ،
    از آن‌ِ موسیقی‌دان‌ها ،
    عاشقان‌ ،
    شاعران‌ ،
    کودکان‌

    و دیوانگان‌ !

    دلم‌ می‌خواست‌ تو با من‌ بودی‌
    در عصری‌ که‌ بر گل‌ُ شعرُ بوریا وُ زن‌ ستم‌ نبود !
    ولی‌ افسوس‌ !
    ما دیر رسیدیم‌ !
    ما گل عشق‌ را جستجو می‌کنیم‌ ،
    در عصری‌ که‌ با عشق بیگانه‌ است‌ !

  2. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    بانوی‌ من‌ !

    رسوایی‌ِ قشنگ‌ !
    با تو خوش‌بو می‌شوم‌ !
    تو آن‌ شعر باشکوهی‌ که‌ آرزو می‌کنم‌
    امضای‌ من‌ پای‌ تو باشد !
    تو معجزه‌ی‌ زرّین‌ُ لاجوردی‌ کلامی !
    مگر می‌توانم‌ در میدان‌ شعر فریاد نزنم‌ :
    دوستت‌ می‌دارم‌ ،
    دوستت‌ می‌دارم‌ ،
    دوستت‌ می‌دارم‌...
    مگر می‌توانم‌ خورشید را در صندوقچه‌ای‌ پنهان‌ کنم‌ ؟
    مگر می‌توانم‌ با تو در پارکی‌ قدم‌ بزنم‌
    بی‌ آن‌ که‌ ماهواره‌ها بفهمند
    تو دلدار منی‌ ؟

    نمی‌توانم‌ شاپرکی‌ که‌ در خونم‌ شناور است‌ را
    سانسور کنم‌ !
    نمی‌توانَم‌ یاسمن‌ها را
    از آویختن‌ به‌ شانه‌هایم‌ باز دارم‌ !
    نمی‌توانم‌ غزل‌ را در پیراهنم‌ پنهان‌ کنم‌
    چرا که‌ منفجر خواهم‌ شد !

    بانو جان‌ !
    شعر آبروی‌ مرا برده‌ است‌ و واژگان‌ رسوایمان‌ ساخته‌اند !
    من‌ آن‌ مردم‌ که‌ جز قبای‌ عشق‌ نمی‌پوشد
    و تو آن‌ زن‌
    که‌ جز قبای‌ لطافت‌ !
    پس‌ کجا برویم‌ ؟ عشق من‌ !
    مدال‌ دلداد‌گی‌ را چگونه‌ به‌ سینه‌ بیاویزیم‌
    و چگونه‌ روز والنتین‌ را جشن‌ بگیریم‌

    به‌ عصری‌ که‌ با عشق بیگانه‌ است‌ ؟

  4. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    نه‌ معماری‌ بلند آوازه ‌ام‌،
    نه‌ پیکر تراشی‌ از عصر رنسانس‌،
    نه‌ آشنای‌ دیرینه‌ مرمر!
    اما باید بدانی که‌ اندام تو را چه گونه‌ آفریده ‌ام‌
    و آن‌ را به‌ گل‌ ستاره‌ و شعر آراسته ‌ام‌
    با ظرافت‌ خط‌ کوفی‌!
    نمی ‌توانم‌ توان خویش‌ را در سرودنت‌ به‌ رخ بکشم
    در چاپ‌ های‌ تازه‌ و
    در علامت گذاری‌ حروف‌!
    عادت‌ ندارم‌ از کتاب ‌های‌ تازه‌ ام‌ سخن‌ بگویم‌
    یا از زنی‌ که‌ افتخار عشقش‌
    و افتخار سرودنش‌ را داشته‌ ام‌!
    کاری‌ این چنین‌
    نه‌ شایسته‌ تاریخ شعرهای‌ من‌ است‌،
    نه‌ شایسته‌ دل دارم‌!


    نمی‌ خواهم‌ شماره‌ کنم‌
    گل میخ ‌هایی‌ را که‌ بر نقره‌ سرشانه ‌هایت‌ کاشته‌ ام‌،
    فانوس‌ هایی‌ را که‌ در خیابان‌ چشمانت‌ آویخته‌ ام‌،
    ماهی ‌هایی‌ را که‌ در خلیج‌ تو پرورده ‌ام‌،
    ستارگانی‌ را که‌ در چین پیراهنت‌ یافته ‌ام‌
    یا کبوتری‌ را
    که‌ میان پستان ‌هایت‌ پنهان‌ کرده‌ ام‌!
    کاری‌ این چنین‌ نه‌ شایسته غرور من است‌،
    نه‌ قداست تو!


  6. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Feb 2018
    شماره عضویت
    6060
    نوشته ها
    4,444
    پسندیده
    47
    مورد پسند : 701 بار در 533 پست
    Windows NT 10.0 Firefox 59.0
    چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمون تلخ زنده به گوری!

    چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم
    بر پشت سمندی
    گوئی
    نوزین
    و فاصله تجربه‌ای بیهوده است.
    بوی پیراهنت اینجا و اکنون.

    کوه‌ها در فاصله سردند.
    دست در کوچه و بستر
    حضور مأنوس دست تو را می‌جوید
    و به راه اندیشیدن
    یأس را
    رج می‌زند.
    بی نجوای انگشتانت

    فقط.
    و جهان از هر سلامی خالی است

  8. کاربر مقابل پست L O S T عزیز را پسندیده است:

    مارال (04-12-2018)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن