هرکس که از دیو و دد ملول شود و در جستجوی انسان راستین برآید و از این سوی و آن سوی نشان گیرد و راه رو گردد، نهایتأ به حضور آن انسان مطلوب و محبوب بار خواهد یافت و آن کسی جز خود او نیست:...
بوسه بده خویش را ای صنم سیم تن
ای به ختا،تو مجو خویشتن اندر ختن
گر به براندر کشی سیمبری چون تو کو
بوسه جان بایدت، بر دهن خویش زن
مولانا
ناتانیل هوثورن (Nathaniel Hawthorne)
شاعر و داستانسرای بزرگ آمریکایی در قرن نوزدهم داستان بسیار لطیفی در این باب نگاشته که فشردۀ آن چنین است :
"در ناحیتی از قاره نو مردمی در کنار رود و جنگل و کوهستان زندگی می کردند
و یک باور سنتی داشتند که روزی انسان رهایی بخشی در این ناحیه ظهور خواهد کرد
که شبیه به یک چهرۀ بزرگ سنگی است که بر بلندای کوهستان مشاهده می شود.
در این ناحیت جوانی به نام ارنست (Earnest)زندگی می کرد
که هم آهنگ با نامش بسیار صدیق و صمیمی و پر از شور و اشتیاق بود
و از کودکی آرزوی دیدار این نجات بخش را در دل داشت.
اما هر چند سال،یک نفر با هیاهو و غوغا ظاهر می شد که : " آن نجات بخش منم "
و مردم نیز گاه از ساده دلی و بیشتر به سبب طمع و حرص و آز دنیوی او را باور می کردند
اما ارنست هر بار بی آنکه بی دلیل به انکار برخیزد
در رفتارهای مدعی می نگریست و در می یافت که
این آن چهرۀ پاک و شریف و نجیب که در کوهستان دیده می شود،نیست
و یکی را بدین خاطر که در پی زر و زور است
و یکی را بدین عیب که سلطه جو و قدرت طلب است
و یکی را بدین صفت که تندخو و خشن و دور از مهربانی و جوانمردی است،
عاری از کمال می دید و از آنها کناره می گرفت
و مردم نیز کمی دیرتر در می یافتند که فریب خورده
و بازیچه شده اند و بالاخره کسی نمی آید.
اما در این میان ارنست اندک اندک با پرورش ضمیر
و پیروی فرمانهای دل به پیری روشن ضمیر بدل می شود
که هیچ یک از صفات ناموزون آن مدعیان در وی نیست
و به همه صفات نیکو که آدمیان می ستایند آراسته است
و بدین سان چنان می شود که وقتی ارنست در کوچه و بازار راه می رفت
مردم در چهرۀ نورانیش می نگریستند و او را با انگشت نشان می دادند
و می گفتند این اوست که شبیه آن چهرۀ بزرگ سنگی است."
آن چهرۀ بزرگ سنگی همان تصویر ازلی از صورت مثالی انسان است
که ما با آن آشنایی داریم و او را می شناسیم.
و پیام قصه این است که هر کس به صدق و اخلاص در انتظار ظهور انسان کاملی باشد،
خود به تدریج مظهری از آن انسان کامل خواهد شد.
نظامی نیز در پایان داستان ماهان مصری اشاره کرده است
که آن خضر نجات بخش همان خود ماهان است
که او را از سرزمین غولان به باغ یاران می رساند.