نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: داستان طنز بچه دار نشدن زن و شوهر جوان

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    971
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 148 بار در 135 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 34.0.1847.116

    داستان طنز بچه دار نشدن زن و شوهر جوان

    زن و شوهر جواني که بچه دار نمي شدند براي يافتن چاره به يکي از بهترين پزشکان متخصص مراجعه کردند.پس از معاينات و آزمايش هاي مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل ازمرد مي باشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداري از خدمات«پدر جايگزين» است.زن: منظورتان از پدر جايگزين چيست؟ پزشک: مردي که با دقت انتخاب مي شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداري خانم کمک کند.زن ترديد نشان داد لکن شوهرش بچه مي خواست و او را راضي کرد تا راه حل رابعنوان تجويز پزشک بپذيرد.چند روز بعد جواني را يافتند تا زمانيکه شوهر در خانه نباشد براي انجام وظيفه مراجعه کند. روز موعود فرا رسيدلکن همسايه نيز عکاسي را براي گرفتن عکس از نوزاد خود خبر کرده و منتظر او بودند. از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهي رفتهو به خانه زوج جوان رسيد و در زد. زن در را باز کرد. سلام، براي موضوع بچه آمدم سلام، بفرمائيد.مشروب ميل داريد؟نه، متشکرم. الکل با کار من سازگاري نداره. علاوه براون ميخوام هرچه زودتر شروع کنم.باشه!بريم اتاق خواب؟ حرفي نيست، هرچند که سالن مناسب تر است؛دو تا روي فرش، دوتا رو مبل ويکي هم تو حياط.چند تا؟ حداقل پنج تا. البته اگر بيشتر خواستيد حرفي نيست.عکاس در حاليکه آلبومي را از کيف خود بيرون مي آورد،ادامه داد: مايلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشي را بکار مي برم که مشتريام خيلي دوست دارن..مثلاً ببينيد اين بچه چقدر زيباست. اينکار رو تو يک پارک کردم.. وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن.اون خانم خيلي پر توقع بودو مرتباً بهانه مي گرفت. در نهايت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگيرم.علاوه بر اون يه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز ميگرفت. زن بيچاره حيرت زده به سخنان گوش مي کرد.حالا اين دوقلوها را نگاه کنين. اينبار خودي نشان دادم. مامانه همکاري توپي کرد و ظرف پنچ دقيقه کارمون رو تموم کرديم.رسيدم و با دو تا تق تق همه چيز روبراه شد و اين دوقلوهائي که مي بينيد.حيرت زن به نوعي سرگيجه تبديل شده بود و عکاس اين گونه ادامه مي داد:در مورد اين بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبي شده بود. بهش گفتم شماآروم باشيد تا من کار خودمو بکنم.روشو برگردوند و همه چي بخوبي و خوشي پايان يافت. چيزي نمونده بود که زن بيچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:شروع کنيم؟هر وقت شما بگين!عاليه! ميرم سه پايه رو بيارم. سه پايه؟ براي چي؟آخه وسيله کار خيلي بزرگه. نمي تونم تو دست بگيرمش و بايستي بذارمش روسه پايه و ... خانم.... خانووووووم....کجا ميري؟ چرا فرار ميکني؟ پس بچه چي شد؟

  2. کاربر مقابل پست * asal * عزیز را پسندیده است:

    ghost (11-21-2015)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن