در ادبيات و اشعار فارسى رويهم رفته زنان در پس پرده ماندهاند و با اينکه هيچ شاعر بلندپايه در کشور ما نيست که در آخر ديوانش چند غزل زيبا درج نشده باشد، با اين همه در اين غزلها معلوم نيست روی سخن با کيست. پس از آنکه چند بيت از اين غزلها و يا حتى چند غزل پشت سر هم خوانده شد يکباره معلوم ميگردد که در اين اشعار خطاب شاعر هميشه به زنى يا دختری نيست بلکه مخاطب او پسر یا مردی زیبا است و ناچار چرت خواننده پاره ميشود. همچنين عشقى که در اين غزلها مطرح ميشود بيشتر عشق عرفانى است و مخاطب آنچنان جنبۀ مجرد دارد که نمیشود با زنان واقعى تطبيق کرد.
زنان ايران در نتيجۀ فرمان سرنوشت که ايران را پيوسته آشفته و دستخوش تاخت و تاز و مردم آن را دچار حوادث ناگوار گوناگون خواسته، در طول قرنها ظاهراً موجوداتى ناتوان و تابع فرمان مردان بودهاند، مردانى که رويهم رفته کمتر توانستهاند از مرزهای کشور آنچنان که شايد و بايد پاسداری کنند و بيگانه را از رخنه در حريم کشور مانع شوند. درست است که زنان در حرمسرا، اسير هوسها و بىبند و باریهای مردان بودند ولى نبايد فراموش کرد که با همۀ دست درازيها که به سرزمين ما شده اگر هنوز فرهنگ ايرانى و راه و رسم زندگى اين کشور کهن تا اندازهای پايدار مانده، مرد ايرانى بايد سپاسگزار زنان ايرانى باشد. اگر عرب و ترک و تاتار باروهای شهرهای ايران را در هم شکستند و شهرها را ويران کردند و مردان را از دم شمشير گذراندند، آن گروه از زنان که زنده ماندند، اسير شدند و در درون خانههای فاتحان روش زندگى ايرانى و زبان گفتگو و آئين خانهداری و آماده کردن غذاهای ملى را به فرزندان خود و در نتيجه به نسلهای آينده آموختند، نوروز و مهرگان و سده را جشن گرفتند، و کودکان ايرانى را با اينکه مردی عرب يا مغولى فرمانروای شهر و شهرستان بوده است، ايرانى بار آوردند مردان غالباً در دربار امرای بيگانه راه و رسم زندگانى و سخن گفتن و حتى رخت و ريخت بيگانه را میپذيرفتند. ولى در همان حال زنان ايران زندگى سنتى را ادامه میدادند. زنان اسير ايرانى يعنى زنانى که در رديف غنائم جنگى از خانههای مردم کشيده شده به عنوان ارمغان برای بزرگان بيگانه برده میشدند. در حرمسراها و خانههای آنان روش زندگى ايرانى را به غارتگران ياد میدادند و از مرد بيابانگردی که تاراج و کشتار را عبادت میدانست، انسان واقعى میساختند. فرق ميان دو برادر عرب يعنى مأمون و امين که مادر اولى ايرانى و دومى عرب بوده آشکار و جالب است و تاثير فرهنگ ايرانى را در مأمون ثابت میکند. زن ايرانى قرنها در کنج خانه وظائفى را که جامعۀ آن روز بر عهدهشان گذاشته بوده انجام داد ولى هنگامی که درهای حرمسراها نيم باز شد و به آنان اجازه داده شد که در سرنوشت کشور مداخله کنند در فداکاری پای کمى از مردان نداشتند. در جنگ چالدران که بدبختانه ايرانيان شکست خوردند، فردای روزی که سلطان سليم پادشاه عثمانى به تماشای ميدان جنگ آمد از بزرگان سپاه ترک خواست که سرکردههای اسير شدۀ ايرانى را به حضورش بياورند، امرای ترک گفتند که از سران سپاه کسى اسير نشده. سلطان گفت آيا همه مانند پادشاهشان فرار کردند؟ گفتند نه! همه جنگيد ند و کشته شدند و سپس پادشاه عثمانى را بالای سر افسران مرده ايران بردند… سلطان سليم با همۀ سنگدلى که داشت از ديدن کشتههای جوان مردانى که جان خود را در راه دفاع از آب و خاک فدا کرده بودند متأثر شد و گفت دريغ که اين دليران جانباز در راه خدمت به کسى کشته شدند که ياران خود را در ميدان رها کرده و خود جان سالم از صحنۀ جنگ بدر برده است. سپس وی را به گوشهای از دشت چالدران بردند و آنجا زنان زرهپوش ايرانى را به وى نشان دادند که تا آخرين نفس جنگيده و با شمشيرهای شکسته و تن خونآلود در گوشۀ ميدان بىجان افتاده بودند و معلوم شد که در سپاه ايران زنان هم در جنگ شرکت کرده و جان خود را در راه دفاع از زاد و بوم از دست داده بودند. يکى از زنان شاه اسمعيل که گويا نامش تاجلى خانم بوده تمام روز را در ميدان جنگ حاضر بوده و شمشير میزده و سپس در پايان روز چون لشگر ايران دچار آشفتگى شد ناچار ميدان جنگ را ترک کرد و تک و تنها به تبريز رفت و خود را به شاه اسماعيل رسانده، شاه به وی گفت جنگ کار تو نيست و اگر بار ديگر در جنگ شرکت کنى بى شک ترا خواهم کشت:
در کار گلاب و گل حکم ازلى اين شد
کاين شاهد بازاری و آن پردهنشين باشد.