راز شاعر شدنم
شدنم عشق غزل خیز تو بود
کاسه صبر دلم یکسره لبریز تو بود
طبع بی حوصلهی بی کس و کارم انگار
از ازل منتظر روی دلانگیز تو بود
آمدی کن فیکون شد همه هستی من
گوش جانم هم از آن روز فقط تیز تو بود
این همه غم که دراشعار ترم می بینی
همه بعد از سفر تلخ و غم انگیز تو بود
ای که دریای غزل در نفس تو جاریست
شعر من قافیه در قافیه ناچیز تو بود