نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: حکایتها و داستانهای پند آموز

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    912
    پسندیده
    273
    مورد پسند : 641 بار در 412 پست
    Linux Chrome 67.0.3396.87

    حکایتها و داستانهای پند آموز

    ‌‌‌‌‌‌‌‌﷽

    به بهلول گفتند می خواهی قاضی شوی؟؟؟
    گفت : نه
    گفتند : چرا؟؟؟
    گفت: نمی خواهم نادانی بین دو دانا باشم
    شاکی ومتهم هر دو اصل ماجرا را می دانند و من ساده باید حقیقت را حدس بزنم.

  2. 3 کاربر پست Banoo-Asal عزیز را پسندیده اند .

    ,,, (07-23-2019),Anoosh (07-02-2019)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    912
    پسندیده
    273
    مورد پسند : 641 بار در 412 پست
    Linux Chrome 67.0.3396.87

    حکایت شکارچی....

    مردی از کنار جنگلی رد می شد ، شیری را دید که برای شغالی را خط ونشان می کشد . شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
    مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
    کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد !
    مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
    کلاغه چنین توضیح داد : روباه گرسنه بود توان حمله نداشت ، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه بتو حمله کنند و تو را بخورند!؟
    مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...

  4. 2 کاربر پست Banoo-Asal عزیز را پسندیده اند .

    ,,, (07-23-2019)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    912
    پسندیده
    273
    مورد پسند : 641 بار در 412 پست
    Linux Chrome 67.0.3396.87
    حکایت

    زن فقیری که با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد.

    مرد بی‌ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می‌داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
    آدرس او را به دست آورد و به منشی‌اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد.
    ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»
    وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکی‌ها به داخل خانه کوچکش شد.
    منشی از او پرسید: «نمی‌خواهی بدانی چه کسی این خوراکی‌ها را فرستاده؟»
    زن جواب داد: «نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می‌برد.»


    افسانه‌های مسیحی

  6. 2 کاربر پست Banoo-Asal عزیز را پسندیده اند .

    ,,, (07-23-2019)

  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    912
    پسندیده
    273
    مورد پسند : 641 بار در 412 پست
    Linux Chrome 67.0.3396.87
    مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنهکفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید، طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند !
    یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبهاون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره
    گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشهمرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
    خودشو بخواب زد، اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد !گفتند: پس خوابه!
    طلاها رو بزاریم زیر جعبه...
    بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!!
    یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد..



  8. 2 کاربر پست Banoo-Asal عزیز را پسندیده اند .

    ,,, (07-23-2019)

  9. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    912
    پسندیده
    273
    مورد پسند : 641 بار در 412 پست
    Linux Chrome 67.0.3396.87
    گویند:
    دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
    درراه با پرودرگار سخن می گفت:
    ( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
    در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
    او با ناراحتی گفت:
    من تو را کی گفتم ای یار عزیزکاین گره بگشای و گندم را بریز!
    آن گره را چون نیارستی گشوداین گره بگشودنت دیگر چه بود؟
    نشست تا گندمها را از زمین جمع کند ,
    درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
    ندا آمد که:
    تو مبین اندر درختی یا به چاه
    تو مرا بین که منم مفتاح راه


    مولانا

  10. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2019
    شماره عضویت
    8006
    نوشته ها
    912
    پسندیده
    273
    مورد پسند : 641 بار در 412 پست
    Linux Chrome 67.0.3396.87
    یه شونه داشتم که خیلی ازش راضی نبودم، زیادی بزرگ و خشن بود ولی به هر حال ازش استفاده میکردم.
    چند وقت پیش رفتم سفر، از سفر که برگشتم دیدم شونه نیست.
    توو اتاق هتل جا گذاشته بودمش. رفتم یه شونه دیگه خریدم، این یکی خیلی بهتر بود خوش دست بود اندازه اش مناسب تر بود خیلی از خریدش راضی بودم...
    چند روز پیش که کوله پشتیمو می گشتم شونه قبلیم توو یکی از جیباش پیدا شد، یه نگاهی بهش انداختم:
    بد شکل تر و نامناسب تر از قبل به نظر میومد.
    با خودم فکر کردم اگر این شونه گم نشده بود ازش همچنان استفاده میکردم و به فکر خریدن یه شونه جدید نمی افتادم!
    بهش گفتم مرسی که گم شدی!
    گاهی از دست دادن چیزی که داریم باعث بدست آوردن یه چیز بهتر میشه...سخته می دونم... ولی با دلتنگیش کنار بیاید، توو پیچ بعدی یه اتفاق بهتر منتظرتونه

  11. کاربر مقابل پست Banoo-Asal عزیز را پسندیده است:

    Anoosh (08-03-2019)

  12. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2019
    شماره عضویت
    8105
    نوشته ها
    600
    پسندیده
    980
    مورد پسند : 491 بار در 301 پست
    نوشته های وبلاگ
    31
    Linux Chrome 75.0.3770.143
    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo-Asal نمایش پست ها
    یه شونه داشتم که خیلی ازش راضی نبودم، زیادی بزرگ و خشن بود ولی به هر حال ازش استفاده میکردم.
    چند وقت پیش رفتم سفر، از سفر که برگشتم دیدم شونه نیست.
    توو اتاق هتل جا گذاشته بودمش. رفتم یه شونه دیگه خریدم، این یکی خیلی بهتر بود خوش دست بود اندازه اش مناسب تر بود خیلی از خریدش راضی بودم...
    چند روز پیش که کوله پشتیمو می گشتم شونه قبلیم توو یکی از جیباش پیدا شد، یه نگاهی بهش انداختم:
    بد شکل تر و نامناسب تر از قبل به نظر میومد.
    با خودم فکر کردم اگر این شونه گم نشده بود ازش همچنان استفاده میکردم و به فکر خریدن یه شونه جدید نمی افتادم!
    بهش گفتم مرسی که گم شدی!
    گاهی از دست دادن چیزی که داریم باعث بدست آوردن یه چیز بهتر میشه...سخته می دونم... ولی با دلتنگیش کنار بیاید، توو پیچ بعدی یه اتفاق بهتر منتظرتونه
    از قدیم گفتند
    نو که اومد به بازار ، کهنه میشه دل آزار
    در فصل خیار نوبری شاگرد میوه فروش داد میزند
    آی خیار گل به سر ..... کدو شد خاکش به سر
    و صلاح در عوض کردن این وسائل هر سه ماه یکبار است و نباید وسائلی مانند شانه و مسواک و حوله و غیره را بیش از سه ماه نگهداشت و صلاح در عوض کردن آنها است
    پس گم شدن آن شانه قدیمی به خیر و مصلحت بوده و غصه ندارد و باعث ادامه سلامتی صاحب آن ، و تولید کار برای بسیاری از کارگران میگردد و انس گرفتن به چیزهائی مثل شانه و مسواک درست نیست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن