با لباسهاي خيس و كفشهايي كه با هر قدمم شلب و شلب اب را داخلش حس ميكردم وارد كلاس شدم .باران معركه اي بود. باران را خيلي دوست داشتم ولي نه اينكه اينجوري خيس خالي شوم.رفتم و سر جايم نيمكت يكي مانده به اخر رديف وسط نشستم . هنوز معلممان نيامده بود . هم نيمكتي من حبيب خيرالهي و محسن محرابي بودند.حبيب پسر خوبي بود خيلي با معرفت بود .بابام ميگفت پدرش هم خيلي مرد است. مروت دارد ميگفت اصلا جد اندر جد با معرفت بودند . اما محسن كه بين ما دوتا مينشست خورده شيشه داشت . خيلي اهل پز دادن بود . از اول سال تا خالا هنوز پز كيفش را ميداد . خب سگگ دارد كه دارد. كگر كيف با زيپ بسته نميشود .خيلي از بچه ها كيفشان مثل مال من زيپ دار است .چند تايي ..فكر كنم دو سه تا از اين سگگ دار ها دارند تازه بابام ميگويد سگك ها زود شيرازه اش از هم ميپاشد .امسال كتاب فارسي ما يك درسش در باره شيراز است .هنوز نرسيده ايم ولي عكسش را چند باري ديدم يك ساعت وسط يك باغچه نوشته اين ساعت وسطاي شهر است. شلوارم خيس است و به انجايم چسبيده است فكر كنم نيمكت هم خيس شده .بايد يادم باشد از جايم تكان نخورم بچه ها زود ادم را مسخره ميكنند.به قول مادر بزرگم كه ميگويد اش نح.رده دهن سوخته .حالا ربطش چي هست؟
محسن رو به من ميكند و ميگويد مگر چتر نداري؟ دلم ميخواهد بزنم تو دهنش . ميگويم خراب شده نياورده ام ....خيلي وقت است خراب شده بازش كه ميكني لب و لوچه اش اويزان ميشود دو تا سيم از دو ترفش اويزان شده و لبه همان دو طرف افتاده پايين. خجالت ميكشم با خودم بياورمش .خيس شدن از چتر شكسته داشتن بهتر است ....ميگويد كمي انطرف تر برو نميخواهم لباسم خيس شود . بعد دست ميكند توي كيف سگك دارش و دفتر و كتابش را بيرون مياورد و روي ميز ميگذارد . دوباره دستش را اتوي كيف ميكند اينبار معطل ميكند .من و حبيب داريم نگاهش ميكنيم انگار باز يه چيز پز دادني ميخواهد رو كند . او هم بيتوجه به ما همينجور دارد توي كيف را وارسي ميكند. بالاخره دستش بيرون ميايد با يك خود كار عجيب غريب
.اي خدايا اين ديگر چيست؟ وقتايي كه ميخواهد پز بدهد اصلا به ما نگاه نميكند انگار ما نيستيم . ولي انقدر ان چيز را جلو چشممان ميگذراند كه انگار ميخواهد چشممان را در اورد. من زير چشمي نگاه ميكنم ولي به روي خودم نمياورم اما حبيب در حاليكه لبخندي بر لب دارد از حبيب ميپرسد : چقدر قشنگ است .اين چه جور خود كاري است؟ محسن انگار اصلا چيزي كه در دستش گرفته برايش ارزش ندارد ميگويد خود كار است ديگر. چهار رنگ دارد بعد دكمه هايب روي خود كار را نشان حبيب ميدهد و ميگويد هر كدامش را بزني يك رنگ مينويسد سبز و ابي و قرمز و سياه ..بابام سوقاتي اورده. ديگر زير چشمي نگاه نميكنم .دلم را برده است . فكر ميكنم چه با حال ميتواني با يك خودكار نقاشي بكشي هر چه دلت بخواهد چهار رنگ .
ميگويم ميدهي من ببينم؟ بدون اينكه نگاهم كند درخاليكه دارد رنگهايش را پشت جلد دفترش امتحان ميكند ميگويد فنرش خراب ميشود . تازه توي دست من هم ديده ميشود. بعد جلو چشمم ميگيرد و ميگويد ببين.
...
همه روزم را با خودكار محسن گذراندم نه اينكه به من بدهد .خيالم پر بود از نقاشي و نوشتن با خود كار چهار رنگ .بعد از مدرسه توي راه خانه دوتا دكان كتابفروشي مير را نگاه كردم همه خودكاراش را نگاه كردم اما خودكار چهار رنگ نبود . از كجا گرفته است؟ تازه گيرم هم پيدا شود مگر ميتوانم بخرم؟