صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 22

موضوع: بیوگرافی شهدای هشت سال دفاع مقدس

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81



    بسمه تعالی
    شهید سید مجتبی علمدار


    مداح اهل بیت (ع)
    نام پدر: رمضان
    تولد: ۱۱ دی ۱۳۴۵
    محل تولد: ساری
    تاریخ شهادت: ۱۱ دی ۱۳۷۵
    نحوه ی شهادت: به دلیل جراحت شیمیایی
    محل دفن: گلزار شهدای ساری
    خاطره ای از شهید سید مجتبی علمدار از زبان همسر ایشان
    یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد.
    گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …
    جملاتی از شهید سید مجتبی علمدار
    آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.
    احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم!
    ***********
    وصیت نامه شهید سید مجتبی علمدار
    بسم الله الرحمن الرحیم
    اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه ( س ) ( مقام معظم رهبری ) را که همان ناله غریبانه فاطمه ( س ) خواهد بود به گوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی ( ره ) گوش به فرمان بودید.
    وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنید و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جد غریبم فاطمه زهرا ( س ) و جد غریبم حسین ( ع ) را بخواند .
    به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
    چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است
    یا زهرا (س)
    ********
    به امید گوشه چشمی.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  2. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81








    بسمه تعالی

    شهید مهدی خوش سیرت


    فرمانده تیپ دوم از لشگر قدس گیلان
    نام پدر: قربانعلی
    تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۳۹
    محل تولد: آستانه
    تاریخ شهادت: ۶ تیر ۱۳۶۶
    محل شهادت: ماووت – عراق
    نحوه ی شهادت: بر اثراصابت تیر مستقیم
    محل دفن: آستانه


    خاطراتی از شهید مهدی خوش سیرت
    شبی از شب های تابستان ۶۳، در پادگان شهید «بیگلو اهواز»، شب را میهمان گردان مالک اشتر و آقا مهدی بودم. تا پاسی از شب صحبت یاران سفر کرده بود و پرستوهای آستانه ای، خاطرات پرواز و با هم بودن ها که قند مکرر بود و استخوان لای زخم، از ماندن ما و رفتن آن ها!…
    در چادر آقا مهدی خوابیدم، هنوز ساعتی به فریضه صبح مانده بود که آقا مهدی طبق عادت از چادر خارج شد. می دانستم برای خواندن نماز شب بپا خاسته است.
    اذان صبح را که شنیدیم، وضو گرفتیم و منتظر شدیم که نماز را به امامت آقا مهدی که پیش نماز گردان بود، بخوانیم.
    گفتم: سری به چادرهای همسایه بزنم.
    بعضی از بچه ها هنوز خواب بودند برای نماز صبح صدایشان کردم، تعدادی گفتند: نماز صبح را ساعتی پیش خواندیم.
    گفتم: عزیز من! همین الان اذان گفتند، شما کی؟ نماز چی خواندید؟!
    گفتند: آقا مهدی داشت نماز می خواند، شاید یک ساعت پیش! ما هم نماز خواندیم و خوابیدیم.
    خنده امانم را بریده بود، گفتم: آقا مهدی داشت نماز شب می خواند.
    حیرت بچه ها در خواب و بیداری دیدنی بود، ناگهان خنده فراگیر شد همگی می خندیدیم، بچه ها پا شدند و همگی نماز را به امامت آقا مهدی خواندیم.
    ***************

    به نماز اول وقت و جماعت، عادت داشت به همه سفارش می کرد که هر جا هستید، نماز را اول وقت و به جماعت بخوانید. باختران که بودیم جنب مسجد ترکان، پیرمردی مغازه داشت که با انقلاب و اسلام میانه خوبی نداشت، چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی هایشان در پیرمرد تأثیر گذاشته بود.
    پیرمرد می گفت: من اصلاً با شماها میانه خوبی ندارم ولی نمی دانم این یکی چطوری توی دلم جا گرفته، بی نهایت دوستش دارم، نمی آید دلتنگش می شوم.
    از آقا مهدی پرسیدم: چطوری این پیرمرد را آرام کردی و در او تأثیر گذاشتی؟
    با لبخند ملیح گفت: مسلمانها باید اینطور باشند، باید آنقدر جاذبه داشته باشیم که دشمن هم ما را دوست داشته باشد، اگر به این درجه رسیدیم موفق هستیم.
    باید بر قلب دشمن تأثیر گذاشت و پیروز شد و اگر جسم کسی را فتح کنی هنوز شکست خورده ای!

    ***************

    روزی به همراه سردار خوش سیرت و جمعی از دوستان می رفتیم، آفتاب وقت اقامه نماز ظهر را اعلام می کرد، سردار دستور دادند، نماز بخوانیم و سپس حرکت کنیم! بعضی از بچه ها به دنبال آب و عده ای برای یافتن جانماز و سنگی مناسب خاک های اطراف را می کاویدند.
    آقا مهدی در حالی که اندوه چهره اش را فرا گرفته بود خطاب به همراهان گفت:
    «تعجب می کنم حتی قمار بازها همیشه وسیله قمارشان را به همراه دارند اما شما چیزی را که روزانه چندین بار استفاده می کنید به همراه ندارید!».

    ***************

    وصیت نامه شهید مهدی خوش سیرت
    ساعت حدود ۳ بامداد شب جمعه ۲/۱/۶۴ پاسگاه شهید اسودی (ترابه) می باشد که این مطالب را بر روی کاغذ می آورم. آری، ای برادران و خواهران و ای عزیزان که دوست دارید جبهه ومظلومیت فرزندان جبهه را بشناسید. پس دقت در مطالب زیر نمائید و خودتان قضاوت کنید، من این جملات را موقعی می نویسم که گلوله های آتشین دشمن تمام نقاط پاسگاه ترابه را سوراخ می کند.
    ای برادران و خواهران و دوستان عزیز اگر در صحرای کربلا یاران امام حسین (ع) یکی یکی به خون خود غلتان شدند، اینجا نیز در این ساعت از روز جلِوه ای از کربلا بوجود آمده است که برادران در انتظار شهادت خود هستند و چه مظلومیتی بالاتر از این که در عمق خاک دشمن در میان امواج انفجارهای گلوله ها در یک محیط خونین و مقدس انسان فقط و فقط منتظر مرگ باشد.
    اما یک چیز است که در تاریکی شب همه را امید و قوت می داد و تنها صدایی که از حلقوم این برادران مظلوم در میان غرش صدای انفجارها به گوش انسان می رسد:
    نام یا زهرا(س) و یا حسین و یا مهدی بود که آرامش وجود انسان را فرامی گرفت. نمی دانم با این اوضاع آیا عمر اجازه می دهد که جملاتم را به آخر برسانم، خدا می داند.
    بارالها در این لحظاتی که مرگ را جلوی چشمم می بینم در این پاسگاه ترابه تو را به حق مظلومیت علی (ع) قسمت می دهم که تمامی گناهان مرا بیامرز خانواده ام و دوستان مرا هر کجا هستند از همه بلیات و لغزشها حفظ بگردان و امام امت انقلاب اسلامی را به حق پهلوی شکسته زهرا(س) طول عمر عطا فرموده و او را پیش امام زمان رو سفید بگردان.
    خدایا، شهدای انقلاب و شهدای جنگ تحمیلی به ویژه شهدای مظلوم عملیات بدر و شهدایی که امشب در این پاسگاه ترابه به خون خود غلتیدند با شهدای کربلا محشور گردان. آمین یا رب العالمین.

    ********


    به امید گوشه چشمی.


    اللهم صل علی محمد و آل محمد


    ما تا ظهور ایستاده ایم


    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  4. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  5. Top | #13

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81



    بسمه تعالی

    شهید حاج حسین بصیر


    قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا
    نام پدر: محمد حسن
    تولد: ۱۳۳۲
    محل تولد: فریدونکنار
    تاریخ شهادت: ۲ اردیبهشت ۱۳۶۶
    نحوه ی شهادت: اصابت خمپاره‌ای به سنگر ایشان
    محل دفن: گلزار شهدای فریدونکنار

    خاطراتی از شهید حاج حسین بصیر

    سال ۶۴ جهت آموزش غواصی به منطقه بهمن شیر رفته بودیم.
    حاج بصیر که فرمانده گردان یا رسول(ص) بود،
    هنگام آموزش غواصی در فصل زمستان، خودش برای همدردی با ما، گاهی لباس غواصی می پوشید و داخل آب می رفت.
    مهمتر اینکه، آن بزرگوار پس از اتمام آموزش، به محل تعویض لباس و استحمام می رفت و آنجا آب گرم درست می کرد؛ سپس آن را با دستان مبارک خود بر سر و تن ما می ریخت.
    عملیات انجام شد.
    پس از اینکه خط را شکستیم، یک سنگر عراقی در سمت راست ما (همجوار با لشکر ۳۱ عاشورا) با پدافند قایق ها را تهدید می کرد. حاجی با یک آرپی چی، آن بعثی را از نابود کرد و جان بچه ها را نجات داد.
    پس از اینکه کار ما غواص ها تمام شد، ماموریت گردان یا رسول(ص) هم به اتمام رسید.
    حاجی احساس کرد که غواص ها به علت وجود آب در لباسشان سردشان شده است.
    به همین دلیل، خودش چراغ قوه برداشت و به سنگرهای اجتماعی عراقی ها سرکشی کرد و لباس عراقی ها را برای ما آورد تا بپوشیم و سرما نخوریم. او می گفت: «لباس را بپوشید، فدای شما بشوم»
    ************

    صبر و توکل در راه عقیده باعث حل خیلی از مشکلات و تحمل مصیبت هاست؛ ولی دیدن صحنه ای در عملیات کربلای یک هنوز در خاطرم باقی مانده است. با یکی از دوستانم، پیش حاج بصیر رسیدیم.
    بر چهره اش تبسمی تلخ و تأثیر گذار ولی پرمعنا نقش بسته بود. پرسیدیم: حاجی این چیه؟
    چشمان پر نفوذ و مظلومش بر پیکر سوخته شده ی داخل پتو افتاد و آرام زمزمه کرد « برادرم، اصغر!»
    خدای من چه می شنیدم! انگار از شنیدن حقیقت طفره می رفتم دوباره پرسیدم: حاجی کیه!؟
    این بار با صلابت بیشتری گفت: «اصغر ماست!»
    و باز با لبخندی که بر لب داشت آرام شد … شاید احساس کرده بود اگر شهادت نصیب برادرش شده، چند ماه دیگر این همای سعادت بر دوش او هم بنشیند و به قافله ی سراسر نور شهدا بپیوندد.
    ************

    قرار بود از هفت تپه به غرب کشور جهت انجام عملیات اعزام شویم.
    ما جزو نیروهای گردان عاشورا از تیپ یکم لشکر ۲۵ کربلا بودیم.
    حدود یک هفته قبل از شروع عملیات کربلای ۱۰ در منطقه ماووت عراق، گردانمان آماده حرکت بود.
    آن شب، حاج بصیر به جمع گردانمان آمد و دقایقی را برای رزمنده ها سخنرانی کرد. او قبل از شروع سخنرانی، به لحنی عاشقانه و غریبانه زیارت امام حسین (ع) و اصحاب و اولادش را بر زبان جاری ساخت.
    حالات عارفانه حاجی همه رزمنده های گردان را تحت تاثیر خود قرار داد؛ به طوری که اشک از چشمانشان جاری شد.
    انگار که حاجی آخرین کلام و وداع خودش را با همسنگرانش نجوا کرد. گوئی که جان در قالب تن خسته‌اش برای پرواز بی‌قراری می‌کرد.
    حاجی بالاخره در همان عملیات شهید شد. او پس از سال ها مجاهدت و مبارزه شجاعانه مزد این تلاش و مبارزه را دریافت نمود.
    ************

    وصیت نامه شهید حاج حسین بصیر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام خدا، خدایی که به ما جان داد، حیات بخشید و ما را به وجود آورد.
    شکر می‌کنم در این مقطع زمانی، فردی هستم که گر چه شاید گناهکار باشم ولی در جایی هستم که رزمندگان عزیزمان در این مکان مقدس حضور دارند. شهدایمان هم در اینجا حضور داشته‌اند. ما در کنار رزمندگان عزیز هستیم و من خودم را قطره‌ای می دانم از دریای بیکران رزمندگان.
    خود را رزمنده به حساب نمی آورم؛ چرا؟ برای اینکه جرأت ندارم که بگویم یک رزمنده هستم…
    خطاب به همسرم:
    شمایی که در مدت زندگی با سختی و راحتی ساختید، با مشکلات، خنده و گریه هایمان همراه بودید و من افتخار می کنم همسری مثل شما دارم.
    امیدوارم به لطف خداوند که فردای قیامت پیش حضرت زهرا (س) شما را روسفید ببینم … امیدوارم که دعای خیر این حقیر بدرقه راه شما و دیگر عزیزانی باشد که همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و می فرستند.
    من زبانم قاصر از بیان فداکاری و گذشت شماست.
    ********


    به امید گوشه چشمی.


    اللهم صل علی محمد و آل محمد


    ما تا ظهور ایستاده ایم


    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  6. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  7. Top | #14

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81


    بسمه تعالی
    شهید حسن شفیع زاده


    فرمانده توپخانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
    نام پدر: بیوک
    تولد: ۲۸ مرداد ۱۳۳۶
    محل تولد: تبریز
    تاریخ شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۶
    نحوه ی شهادت: اصابت ترکش گلوله توپ دشمن به خودروی ایشان
    محل شهادت: منطقه عمومی ماووت


    خاطراتی از شهید حسن شفیع زاده
    ۱۵ سال قبل از شهادتش با او آشنا شدم، در منزل برادر مجید کارپیشه، شفیع زاده بر اثر درگیری با خان ها از ناحیه بازو زخمی شده بود. بعد ایشان هجرت کردند و رفتند به مناطق عملیاتی، البته بعضی وقتها در جبهه های نبرد زیارتشان میکردیم، فکر میکردیم او هم رزمندهای است مثل دیگران، اصلاً توی این مدت برخوردشان طوری بود که ما نفهمیدیم ایشان چه مسوولیتی دارند. وقتی هم به تبریز به مرخصی می آمدند، مرتب با هم در ارتباط بودیم و رفت و آمد داشتیم. با تاکسی و اتوبوس رفت و آمد میکردند. ما نیز به همین جهت اصلاً تصورش را نمیکردیم که ایشان دارای مسوولیت های بزرگی در جبهه هستند.
    روزی خبر رسید که برادرمان شفیع زاده به شهادت رسیده است. آمدیم استانداری، دیدیم برادر شمخانی به همراه عده ای از فرماندهان سپاه به آنجا آمده اند. با دیدن این بزرگواران تعجب کردیم. بعد برادر شمخانی سخنرانی کردند و در مورد فداکاری ها و مسوولیت های شهید شفیع زاده سخنانی ایراد فرمودند. در آن سخنرانی تازه متوجه شدیم که ایشان فرمانده توپخانه سپاه بوده اند.
    **************
    در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ (هـ.ش) خود را به تهران رساند و شاهد طلیعه حکومت اسلام و برچیده شدن نظام دو هزار و پانصد ساله ستمشاهی شد. هنگامی که در اوج پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی درب پادگانها بر روی مردم باز شد به همراه تعدادی از جوانان و دانشجویان حزب اللهی تبریز برای جلوگیری از افتادن سلاحهای بیت المال به دست ضد انقلاب، بخشی از سلاح ها را جمع آوری و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضد انقلاب و ساواکی ها سازماندهی کرد. در مسجد آیت الله انگجی برای عده ای از برادران عاشق ولایت، کلاسهای آموزش نظامی ترتیب داد و سپس به همراه تنی چند از مدافعان راستین انقلاب، سپاه «توحیدی» را پایه ریزی کرد.
    بعدها به دنبال تشکیل سپاه پاسداران در تبریز، سپاه توحیدی در تشکیلات رسمی جدید ادغام شد. «شفیع زاده» بعنوان مسوول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقشی فعال داشت.
    **************
    برادر شفیع زاده اولین کسی در سپاه بود که ساخت سلاح و مهمات در داخل کشور را پیشنهاد کرد. سال ۱۳۶۲ یا ۶۳ (هـ . ش) گروهی را برای طراحی و ساخت توپ ۱۲۲ میلی متری به اراک اعزام کرد. در آن وقت که همه در فکر استفاده از تفنگ کلاش و ژ ـ ۳ و توپهای به غنیمت گرفته شده بودند، او در اندیشه تولید قبضه توپ در داخل کشور بود.
    بنده به اتفاق یکی از برادران یک قبضه توپ ۱۲۲ میلیمتری را به کارخانه ماشین سازی اراک منتقل کردیم.
    مسئول ماشین سازی اصرار می ورزید که این کار شدنی نیست. اما تاکید شفیع زاده و تدبیر ایشان باعث شد که با تلاش و کوشش بی وقفه شروع به نمونه سازی توپ ۱۲۲ میلی متری بکنیم. این کار به یاری خدا انجام شد.
    بعدها ما به دستور ایشان کاتیوشای ۱۲۲ را نیز نمونه سازی کردیم.
    **************
    آن روز جلسه ای داشتیم و قرار بود در آن جلسه هدایایی به فرماندهان یگانها داده شود.
    حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه سپاه هم جزو این افراد بود. مسئول تدارکات، یک دستگاه تلویزیون به «شفیع زاده» هدیه کرد اما او نپذیرفت.
    مسئول تدارکات تلویزیون را به پشت ماشینش گذاشت.
    شفیع زاده هم تلویزیون را از پشت ماشین برداشت و گذاشت روی زمین. این عمل چند بار تکرار شد. سرانجام نظر شفیع زاده غالب آمد.
    من آن میان پرسیدم: چرا این هدیه را قبول نمی کنی در حالی که به همه میدهند.
    او لحظه ای به فکر فرو رفت و بعد گفت: میدانید، ناخالص بودن عمل، نقطه شروعی دارد. من نمیخواهم این عمل نقطه شروعی در زندگی من باشد.
    **************
    قسمتی از وصیت نامه شهید حسن شفیع زاده
    خدایا من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا جان خود را بفروشم. امیدوارم خریدار جهان من تو باشی، نه کس دگر.
    دلم می خواهد که در آخرین لحظه های زندگیم، بدنم و جسمم آغشته به خون در راه تو باشد، نه راه دیگر.
    سلام بر امت شهیدپرور و نمونه که با حضور همیشگی خود در همه صحنه های حق علیه باطل، اسلام و امام را یاری کرده و قدرت نفس کشیدن و خواب راحت را از دشمن سلب کرده است.
    **********
    به امید گوشه چشمی.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  8. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  9. Top | #15

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81




    بسمه تعالی

    شهید محمودقلی پور ساسانسرا


    رئیس ستاد لشکر ۱۶ پیاده قدس گیلان
    نام پدر: نوروز علی
    تاریخ تولد: ۱۳۳۲
    محل تولد: شیراز
    تاریخ شهادت: ۱۱ شهریور ۱۳۶۵
    محل شهادت: منطقه عمومی حاج عمران
    علت شهادت: بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ
    محل دفن: گلزار شهدای تازه آباد رشت


    خاطراتی از شهید محمود قلی پور
    محمود انسان وارسته‌ای بود، هیچ‌گاه از مسئولیت خودش سوءاستفاده نکرد، یادم هست بعضی اوقات که بچه‌ها دچار بیماری می‌شدند، محمود با ماشین سپاه آنها را به بیمارستان نمی‌برد، شبانه آنها را بغل می‌کرد و با وسیله کرایه‌ای به بیمارستان می‌رساند.
    هر وقت از او می‌پرسیدم، در سپاه چه کار می‌کنی؟ پاسخ می‌داد: «جارو می‌کنم» یک روز از طریق دوستانش متوجه مسئولیت او شدم، اما او باز هم بدون اینکه در مورد کارش توضیح دهد، گفت: «مگر برای تو فرقی می‌کند،‌ من چه کاره هستم؟»
    هر مقرراتی که افراد عادی ملزم به انجام آن بودند، خودش نیز رعایت می‌کرد، آنقدر در زندگی اخلاص داشت که بالاخره خدا او را نزد خویش پذیرفت.
    نقل از همسر شهید

    ***************

    در امور مختلف از نظر دیگران استفاده می کرد و با افراد تحت امر به مشورت می نشست و با آنها ارتباط صمیمی داشت و اغلب به مسائل خصوصی آنها رسیدگی می کرد. زمانی که از کسی عصبانی می شد فقط نگاه می کرد و هیچگاه عصبانیت خود را با پرخاشگری بروز نمی داد. حتی در زمانی که منافقین یا گروههای مخالف نظام را دستگیر می کرد و آنها با وی تندی می کردند، با آرامش برخورد می کرد.
    شجاعت، مهربانی و تواضع از خصوصیات برجسته وی بود. در مواقع بحران زا بسیار خونسرد و جدی بود و به وظیفه خود با تمام جدیت عمل می کرد. نسبت به درستی عملکرد خود شک نمی کرد. همواره آرزوی اقتدار نظام جمهوری اسلامی را داشت و آرزو می کرد به شهادت برسد.
    ***************

    محمود علاقه خاصی به امام خمینی داشت و همیشه سفارش می کرد «مطیع امام باشید و هیچگاه راه شهدا و راه امام را فراموش نکنید. همگام با امام باشید که رستگاری در همین راه است.» علاقه و توجه خاصی به نماز جمعه داشت و معتقد بود نماز جمعه یک نماز سیاسی عبادی است و به دشمنان ضربه می زند. زیارت عاشورا و دعای توسل را بسیار می خواند. به طور دایم در برنامه های قرآنی و ترویج آن شرکت می کرد. با مخالفان جمهوری اسلامی به گفتگو می نشست و در تحلیل جریانهای سیاسی بسیار متبحر بود.
    ***************

    در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ طی حکمی به سمت مسئول واحد عملیات سپاه پاسداران رشت منصوب شد. پس از ماه ها فعالیّت خستگی ناپذیر در این واحد در ۶ اسفند ۱۳۶۰ از سمت خود استعفا داد. در متن استعفای خود نوشت :
    اینجانب مسئول عملیات رشت می باشم، در صورت موافقت فرماندهی مبنی بر رفتن به جبهه حق علیه باطل از مسئولیت خود استعفا می نمایم. با استعفایش موافقت نمی شود ولی او در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ موفق شد با قبول سرپرستی نوزده نفر از نیروهای سپاه گیلان به جبهه های جنوب اعزام شود. در بیستم اردیبهشت همان سال در حالی که در جبهه های نبرد حضور داشت دومین فرزند او به دنیا آمد. از طریق تماس تلفنی از حال فرزندش آگاه شد و نام او را صدیقه نهاد.
    ***************

    وصیت نامه شهید محمود قلی پور

    بسم الله الرحمن الرحیم



    یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیته مرضیه



    هان اى آرامش گرفته، به جانب پروردگارت بازگرد و در آنى که تو خوشنود از خداى خود هستى وخدایت از تو خوشنود است



    قرآن کریم

    با سلام به منجى عالم بشریت و نجات دهنده انسانهاى روى زمین حضرت مهدى (عج) و نایب برحقش ولى امر زمان و مرجع تقلید مسلمین جهان ایت اله العظمى الامام خمینى و نمایندگان برحق امام در سراسرکشور خصوصا آیت اله احسان بخش. (امام جمعه سابق رشت)
    درد هر تیر و ترکش را تحمل می کنم ولى اندوه خمینى را هرگز، از میان رنگها رنگ سرخ را برگزیده‌ام و از میان مرگها شهادت را. بار خدایا تورا سپاس میگویم که رهبر و مربى عظیم الشان از میان مردم برخواست و طاغوت را از بین برد و اسلام واقعى را براى امت به ارمغان آورد و ما را که فرسنگها با اسلام فاصله داشتیم نزدیک گردانید و حکومت الهى را در ایران و جهان به ثبت رسانید.
    برادران وخواهران و اى امت مسلمان قدردان نعمت الهى باشید و همیشه شکر خدا را به جا آوریم زیرا هرگاه ناشکرى کنید وکفران نعمت نمایید خداوند تمام نعمتها را از شما خواهد گرفت و آن روز دیگر چاره‌اى نداریم و دیر است.
    ********



    به امید گوشه چشمی….



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  10. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  11. Top | #16

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81




    بسمه تعالی

    شهید عباس حسین زاده


    جانشین عملیات سپاه آستانه/ فرمانده قله گلچهر (کردستان)
    نام پدر: رسول
    تولد: ۱۲ خرداد ۱۳۳۱
    محل تولد: گیلان – شهرستان رضوانشهر
    تاریخ شهادت: ۳ بهمن ۱۳۶۳
    محل شهادت: سردشت – کردستان
    محل دفن: گلزار شهدای آستانه




    خاطراتی از شهید عباس حسین زاده
    دومین کسی بود که در کل سپاه متاهل بود. وقتی مارو می دید میگفت: «شما پیش من نیایید. شما مجردید. مجرد برادر شیطانه. عزب یعنی معذب، کسی که باید عذاب بکشه. زودتر یه فکری برای خودتون بکنید».
    *************

    گواهینامه نداشتم اما خیلی هم نا بلد نبودم. وقتی منو دید، فهمیدم که عصبانی شده. گفت: « شما که گواهینامه نداری چرا ماشین سپاه رو گرفتی و بیرون بردی؟ این بیت الماله، اگه بزنی به کسی چی؟ سریع ببر بذار سرجاش و برو تمام ظرفهارو بشور»
    تنبیه خسته کننده ای بود ولی برای همیشه تو ذهنم موند.
    *************

    دستش رو به زحمت بالا آورد و به گوشه ی میز اشاره کرد، مهر می خواست. گفتم: «آخه تو حالت بده، نمیتونی حتی زمزمه کنی»
    فقط یه نگاه پرسکوت و پر معنی کرد، مهر رو گذاشتم روی پیشونیش. جز نگاه کردن و غبطه، کاری بلد نبودم.
    *************

    دست نوشته هاش زیاد نبود اما قشنگ بود.
    «دستانم را بریدید، اما پای رفتنم را هرگز،
    و اگر پاهایم را ببرید شمشیر زبانم را به رویتان میکشم،
    و اگر زبانم را هم،
    تیغ نگاهم شمارا نابود خواهد کرد،
    و اگر چشمانم را نیز،
    با آه *****م شمارا خواهم سوزاند،

    و در نهایت سرخی خونم، بر سیاهی شما پیروز خواهد شد


    **********



    به امید گوشه چشمی….



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج.»
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  12. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  13. Top | #17

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81




    بسمه تعالی

    شهید محمدرضا علی‌ اوسط


    قائم مقام تیپ مسلم بن عقیل(ع)
    نام پدر: محمد
    محل تولد: تهران
    تاریخ تولد: ۱۳۳۵
    تاریخ شهادت: ۱۰ خرداد ۱۳۶۶
    محل شهادت: ماووت
    محل دفن: بهشت زهرای تهران

    نیره اعظم علی‌ اوسط خواهر سردار شهید «محمدرضا علی‌اوسط» می‌گوید:
    سه ماه قبل از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در جریان درگیری ضدانقلاب با مردم در غرب کشور، محمدرضا به کردستان رفت؛ او در جنگ‌های نامنظم شرکت می‌کرد؛ همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و اشغال قصرشیرین توسط بعثی‌ها، برادرم با شهید «علی لسانی» در گیلانغرب مقاومت می‌کردند.
    او گاهی به جبهه‌های جنوب می‌رفت؛ او یک چریک بود، منطقه را مانند کف دستش می‌شناخت، داداشم به قدری با منطقه آشنا بود که دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: «انگار که تو با عراقی‌ها همدست هستی! چون وقتی بقیه می‌روند، برگشتی در کارشان نیست اما تو می‌روی و با کلی اطلاعات برمی‌گردی!»
    محمدرضا قد بلندی داشت، او فوق‌العاده مهربان بود؛ اقوام ما در قم و کرج بودند، برادرم هفته‌ای یک بار به اقوام سر می‌زد؛ این طور نبود که سالی یک بار به دیدنشان برود. او برای ما خواهران، خیلی مهربان بود؛ نسبت به مشکلات اقوام و دوستان بی‌تفاوت نبود و علاقه ویژه‌ای به پدر و مادر داشت.
    محمدرضا ۳، ۴ ماه در جبهه بود تا وقتی که ازدواج کرد؛ البته او راضی نمی‌شد ازدواج کند و می‌گفت: «معلوم نیست که زنده بمانم یا شهید شوم» اما با اصرار پدر و مادرم با «وجیهه علی‌اوسط» دختر عمویم ازدواج کرد. وجیهه، زن خیلی مۆدب و مومنی بود.
    مراسم عروسی محمدرضا بسیار ساده برگزار شد؛ او دنبال لباس دامادی و این مسائل نبود؛ او گفت: «سر و صدا نکنید! دست نزنید!» در تاریکی رفت و عروسش را به خانه آورد. عروس را با صلوات به خانه آوردیم؛ صلوات فرستادن هم به آرامی بود طوری که همسایه‌ها هم نفهمیدند. در همان حیاط پدرم، اقوام و دوستان شام خوردند.
    خداوند به برادرم، یک دختر عطا کرد؛ محمدرضا اسم «فاطمه» را خیلی دوست داشت و اسم او را فاطمه گذاشت؛ او می‌گفت: «هر تعداد دختری که خداوند به من ببخشد، اسم آن‌ها را فاطمه خواهم گذاشت» . اما فرصت نشد، وقتی تنها دختر برادرم، یک سال و نیم سن داشت، محمدرضا به شهادت رسید.
    قسمتی از وصیت نامه شهید محمدرضا علی ‌اوسط
    ای امام عزیز، می‌دانم که تو نایب امام زمان(عج) هستی و این تو بودی که روحی تازه از اسلام به ما دمیدی و می‌دانم که ندای «هل من ناصر ینصرنی» برای اسلام سر داده‌ای و من هم به ندای آسمانی‌ات لبیک گفتم و حاضرم تا آخرین قطره‌ی خونم برای اسلام جانفشانی کنم. خدایا، از تو می‌خواهم در لحظه‌ای که مرگم فرا می‌رسد، از تمامی دوستی‌ها و محبت‌ها جز دوستی و محبت خودت و از تمام وابستگی‌ها جز وابستگی‌ به خودت آزادم سازی.
    ********



    به امید گوشه چشمی….



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  14. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  15. Top | #18

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81


    بسمه تعالی
    شهید بهرام گل آور


    فرمانده گردان زرهی جهاد گیلان
    تاریخ تولد: ۲۵ آذر ۱۳۳۷
    محل تولد: گیلان، بندر انزلی
    تاریخ شهادت: ۴ تیر ۱۳۶۷
    محل شهادت: آبادان، جزیره مجنون
    محل دفن: گلزار شهدای بندر انزلی
    خاطراتی از شهید بهرام گل آور
    می گفت: “یادتون باشه یک بُعدی نباشید. بهتره دکترِ پاسدار یا مهندسِ پاسدار باشید تا اینکه بخواید فقط پاسدار باشید. نگذارید ایران بعد از پیروزی از قلمرو علمی عقب بمونه.”
    **********
    مدیر کاروان حج بود. چند مرتبه از زیر گیت بازرسی رد شد و هر دفعه دستگاه بوق کشید. مسئول مربوطه اومد و حکم کرد تمام لباس هاشو دربیاره. اما باز هم…
    گفت: “این جنایت صدام شماست، به خاطر ترکش های تو پشتمه.”
    همونجا بود که بهش لقب “مرد آهنین” دادند!
    **********
    اومده بود در خونه. بغلم کرد و گفت: “صادق؛ فردا میرم قم، مدیر کاروان حج اونجا شدم. می دونستم امسال هم خدا قبولم میکنه. پارسال پیرزنی رو روی کولم طواف میدادم. زمانیکه لباسم به خاطر ادرارش خیس شد و با همون وضع حملش میکردم، فهمیدم که خدا عملم رو قبول کرده و هرطور شده امسال هم به حج تمتع میرم.”
    **********
    هنوز مبارزات انقلابی به اوج نرسیده بود. یک روز که داشت درس های فردا رو آماده میکرد احساس کردم میخنده. پرسید: “چرا میخندی؟”
    نقاشی ای رو با این مضمون نشونم داد: یک نفر که سر به تن نداشت و به دستش قلم بود!
    پرسیدم: “منظورت از این چیه؟” گفت: “کسایی که بخوان از آزادی حرف بزنن سرشون به باد میره.”
    **********
    تو حج خونین سال ۶۶، ۴۸ ساعت خبری ازش نداشتیم. وقتی برگشت متوجه شدیم تو مراسم برائت از مشرکین با شرطه های عربستان درگیر و بازداشت شده، بخاطر دوندگیهاش برای حجاج، کف پاهاش پینه بسته بود و به سختی راه میرفت. با این حال ضعف بهش غلبه نکرده بود. بیمارستان هارو می گشت تا زائرای زخمی و آسیب دیده رو پیدا کنه.
    ********
    به امید گوشه چشمی….
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  16. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  17. Top | #19

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81
    بسمه تعالی
    شهید علی اکبر بختیاری مقدم


    فرمانده محورهای عملیاتی لشکر ۴۱ ثارا…
    تاریخ تولد: ۱۳۴۳
    محل تولد: کرمان ( سراسیاب فرسنگی)
    تاریخ شهادت: تیر ماه ۱۳۶۵
    محل شهادت: مهران
    محل دفن: گلزار شهدای کرمان
    خاطراتی از شهید علی اکبر بختیاری مقدم
    خاطرات زیادی از رشادتها و شجاعت های این شهید بزرگ نقل می شود از جمله اینکه کارنما مسئول روابط عمومی سپاه ثارالله کرمان به نقل از شهید میرحسینی می گوید: در عملیات والفجر ۸ که برای انجام موفق این عملیات شهید بختیاری حدود ۶ماه در منطقه کار کرد و تلاش زیادی برای نیل به اهداف آن داشت، جهت بازدید از محورهای عملیاتی رفته بودیم و حاج قاسم سلیمانی نیز در منطقه حضور داشتند، در همین موقع بیسیم چی به ما خبر داد از بین گرد و غبار منطقه کسی به ما نزدیک می شود کمی جلوتر که آمد بیسیم چی گفت این شخص پابرهنه است!
    نزدیک تر که رسید دیدیم شهید بختیاری است که پابرهنه و خسته به ما نزدیک می شود و این برای ما عجیب نبود چرا که خیلی اوقات بچه های بسیجی در عملیاتها و یا هر جای جبهه بودند کفششان که خراب می شد وی کفشهایش را به آنها می بخشید خود پابرهنه تردد می کرد.
    ***************
    خاطره دیگری که از شهید نقل می شود از زبان سردار سلیمانی است که نقل می کند: در ارتفاعات قلاویزان بودیم و با گروهی از بچه ها نشسته بودیم و مشغول بحث بودیم که دیدیم شهید بختیاری خسته و عرق ریزان در حالی که بریده بریده نفس می کشید بالا آمد، دلیل خستگی اش را پرسیدیم گفت اسیر عراقی به شدت مجروح بوده با خودم آوردم که مداوا شود، وقتی اسیر عراقی را دیدیم از دیدن هیکل بسیار درشت وی تعجب کردم وگفتم علی اکبر حق داری نفس نفس بزنی این بنده خدا که دوبرابر تو وزن دارد !!!
    ***************
    از قول یکی از دوستان شهید نقل می شود که وقتی عملیات والفجر ۸ انجام شد و فاو را از عراق گرفتیم عراق عملیات دفاع متحرکی برای خود تعریف کرد و مهران را اشغال کرد در همین موقع شهید بختیاری که انصافا در والفجر۸ زحمات زیادی کشیده بود و مدتها در خط بود برای کمک به آزاد سازی مهران داوطلب شد ولی از طرف مسئولین لشکر موافقت نشد و گفتند شما باید استراحت کند ایشان قبول کردند و گفتند فقط می خواهم بچه های بسیجی خط را از نزدیک ببینم و دیداری با آنها داشته باشم و وقتی برای دیدن بسیجی ها رفته بود از ناحیه سر ترکش خورد که همین ترکش بعدها شهادت را برای ایشان رقم زد البته بعد از ترکش خوردن مدتی دید چشمهایش کم شده بود وذچون ایشان علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت متوسل به حضرت عباس شده بود تا بتواند با بینایی اش قرآن بخواند و همین گونه هم شد.
    ***************
    در محله سرآسیاب نیز از وی خاطرات زیادی برای مردم و هم محلی ها وجود دارد. ازجمله اینکه زمان قبل از انقلاب بود در مراسم های سینه زنی سرآسیاب مدتی بود کمی اختلاف بین گروههای بالای ده و پایین ده ایجاد شده بود و در یکی از مراسم ها شهید بختیاری که در حال تنظیم دستگاه برای شروع مراسم بود چند نفر از اعضای دو گروه باهم بحث می کنند و به گونه ای می شود که یکی از اعضای گروه که جوان بوده است با زنجیر محکم به صورت شهید بختیاری کوبیدبا توجه به فیزیک بدنی شهید و دست بزنی که در درگیری با اراذل و و دشمنان داشت گفتیم شاید الان تلافی کند و وی را کتک بزند اما دیدیم از مراسم بیرون رفت و به مسجد رفت، بعدها که از وی سوال کردیم گفته بود رفتم دو رکعت نمار بخوانم که خدا از خطای این جوان بگذرد و بعد به خانه آن جوان رفته بود و با هم صحبت کرده بودند از آن به بعد آن جوان تا آخر عمر شهید از جمله دوستان درجه یک وی بود و صمیمیتی خاص بین آن دو برقرار شده بود.
    ***************
    قسمتی از وصیتنامه شهید علی اکبر بختیاری مقدم
    در همه دعاها امام زمان (عج) را فراموش نکنید و برای سلامتی وجود مقدسشان دعا کنید و در همه امور از حضرتش استمداد بطلبید.
    خانواده محترم در هوای زیبای انقلاب انشاءا… می توانید گامهای ارزنده ای در جهت حفظ دست آوردهای آن بردارید، من که همیشه از خودم نا امید هستم و احساس می کنم نتوانستم هیچگونه خدمتی به اسلام وانقلاب کنم، اما امیدوارم بتوانیم فرزندانمان را آنچنان تقویت کنیم که نیروی قوی و مناسب برای اسلام عزیز باشند.
    ********
    به امید گوشه چشمی….
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  18. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  19. Top | #20

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81

    شهید محمود خضرایی


    فرمانده مرکز آموزش های هوایی نیروی هوایی ارتش
    تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱۳۲۶
    محل تولد: تهران
    تاریخ شهادت : ۲۸ بهمن ۱۳۶۴
    محل شهادت : اهواز
    خاطراتی از شهید محمود خضرایی
    درحالی که چند ماهی به پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود، طی فرمانی از خلبانان پایگاه هوایی بوشهر خواسته می شود که هواپیماهای خود را به پایگاه هوایی چابهار منتقل کنند. در آن زمان با توجه به جو حاکم بر ارتش، کسی حق اعتراض به دستور را نداشت ولی خضرایی و شهید طالب مهر شجاعانه از جای برمی خیزند و با صراحت اعلام می کنند که این دستور را اجرا نمی کنند. در این حین به آنها تذکر داده می شود :
    - لغو دستور می کنید و می دانید چه عواقبی در پی خواهد داشت!
    که این دو بزگوار پاسخ می دهند:
    - ما اهداف شوم شما را از این کار می دانیم. شما می خواهید با انتقال هواپیماها به چابهار، آنها را بر روی ناو آمریکایی ببرید. این هواپیماها اموال بیت المال است و ما اجازه چنین کاری را نخواهیم داد.
    این حرکت شجاعانه باعث شد دیگر خلبانان نیز اعتراض خود را اعلام کنند و بدین ترتیب این پروازها لغو گردید.
    ************
    از دوست ایشان نقل شده است که یک بار در پایگاه به صورت آماده بودیم که در ساعت ۴ صبح صدای آژیر اضطراری شنیده شد. بلافاصله به اتفاق خضرایی به پرواز در آمدیم. بعد از ماموریت، تازه هوا درحال روشن شدن بود که او گفت:
    - موافقی نماز را همین جا (داخل کابین هواپیما) بخوانیم؟
    گفتم: خیلی خوبه، از این بهتر نمی شه.
    گفت: پس اجازه بده با رادار صحبت کنیم و به سمت قبله پرواز کنیم.
    پس از هماهنگی با رادار، سمت قبله را برگزیدیم. ابتدا او نمازش را خواند و آن گاه من هم نمازم را بجا آوردم. پس از ادای نماز، او با صدای گیرایش با خدای خود مشغول مناجات شد و آن گونه ملتمسانه سخن می گفت که من را هم تحت تاثیر قرار داد.
    این نماز یکی از نمازهای منحصر به فردی بود که هرگز آن را فراموش نمی کنم.
    چقدر دل انگیز و زیباست خلوت با خدا در دل آسمان، گویی روحمان نیز همچون جسم پرواز می کرد و خدایی شده بود. انگار به زمین تعلق نداشتیم و دوست داشتیم برای همیشه در آسمان پرواز کنیم.
    ************
    در دو ماه آخر عمرش، مرتبا می گفت مدت زیادی این جا نیستم و پی گیر کارها بود. مرتب به مناطق جنگی پرواز می کرد تا این که روز وصال می رسد.
    تصمیم گرفته می شود با توجه به شروع عملیات والفجر ۸، عده ای از یاران امام برای بازدید مناطق جنگی به اهواز بروند. قرار می شود که خضرایی هم با این جمع به اهواز برود.
    صبح روز بیست و هشتم بهمن سال ۱۳۶۴ خضرایی در حال ترک منزل، از همسرش وصیتنامه اش را طلب می کند و آخرین تغییرات را در آن اعمال می کند.
    با عزیمت به فرودگاه مهرآباد تهران، هواپیمای مسافربری به مقصد اهواز به پرواز در می آید. همه چیز به خوبی پیش می رفت که ناگهان اهواز مورد حمله هوایی قرار می گیرد و یکی از جنگنده های دشمن در آستانه ظهر، هواپیمای مسافربری حامل آنها را در آسمان شهر اهواز هدف قرار می دهد و تمامی نفرات حاضر در هواپیما شهید می شوند و به ملکوت اعلی می پیوندند.
    در این پرواز سرهنگ محمود خضرایی به همراه آیت الله محلاتی و تعدادی از نمایندگان مجلس شواری اسلامی و قضات دیوان عالی کشور شهید می شوند.
    ************
    هنگامی که پیکر مطهر او را پیدا کرده و آن را مشاهده می کنند، می ببینند که در یک دست تسبیح و درلابه لای انگشتان دست دیگرش ورقه های قرآن بوده است.
    شهید خضرایی به آرزوی دیرینه خود رسیده بود. او بارها می گفت:
    - من دوست ندارم که بر روی زمین بمیرم، دوست دارم تا در آن بالا بمیرم.
    و حقیقتا که چه خوب شهید شد و چقدر زیبا به آرزوی خود رسید در آن بالاها در حال راز و نیاز با خدای خود.
    ************
    قسمتی از وصیت نامه شهید محمود خضرایی
    “… همسرم! شما را سفارش می کنم به حفظ حجاب خود و دختران و حفظ عفت به نحوی که الگوی شما حضرت زهرا (س) باشد. شما و بچه ها را سفارش می کنم به رعایت حدود الهی، دستگیری از فقرا و یتیمان، شرکت درکارهای خیر برای تقویت اسلام و ولایت فقیه.همیشه توکل به خدای بزرگ داشته باشید و لاغیر، تا خیرآخرت نصیب شما بشود…”
    ********
    به امید گوشه چشمی….
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  20. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن