صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 22

موضوع: بیوگرافی شهدای هشت سال دفاع مقدس

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81

    بیوگرافی شهدای هشت سال دفاع مقدس






    بسمه تعالی
    شهید محمد جواد تند گویان




    وزیر نفت ایران (از ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹)
    نام پدر: جعفر
    تولد: خرداد ۱۳۲۹
    محل تولد: تهران
    تاریخ شهادت: ۲۵ آذر ۱۳۷۰
    تحصیلات: لیسانس پتروشیمى
    نحوه ی شهادت: در اثر شکنجه
    محل شهادت: در زندان رژیم بعثى


    خاطره ای از شهید محمد جواد تند گویان
    هر سال بانک ملی ۲۰۰ نفر از قبول شده های دانشگاه تهران رو با دقت زیاد به عنوان سهمیه انتخاب می کرد و تو مرحله بعد، یه آزمون اختصاصی می گرفت و از بینشون ۷ نفر رو برای اعزام به انگلستان انتخاب می کرد.
    اسم جواد جزو ۲۰۰ نفر و بعد هم به عنوان نفر سوم تو هفت نفر اعلام شد.
    آخرین مرحله ی اعزام، مصاحبه بود.

    روز مصاحبه ازش پرسیدن: ” اگه تو خیابون ها یا یکی از پارک های لندن یه دختر خانم عریان ببینی، عکس العملت چیه؟”
    جواد گفت:” تو همچین موقعیتی چون امر به معروف از طرف من فایده ای نداره و نمی تونم جلوی رواج منکرات رو بگیرم، اول سعی می کنم خودمو از مسیرش دور کنم و بهش نگاه نکنم. بعدش از خدا می خواهم که کمکم کنه تا به نفسم مسلط بشم و حتی تو تصور و رویا هم بهش فکر نکنم”…
    زیر برگه ی مصاحبه اش نوشته بودن:” نامبرده به علت تعصبات مذهبی شدید، صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد و حتی وجودش در میان سهمیه ۲۰۰ نفری بانک نیز خالی از دردسر نیست!”…

    حدود دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت. شهید رجایی به نخست وزیری انتخاب شده و در ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ کابینه خود را تشکیل داد. در اول مهر همان سال، یعنی پس از ده روز محمدجواد تندگویان را به عنوان وزیر نفت کابینه اش به مجلس معرفی کرد.مجلس شورای اسلامی پس از رای گیری با اکثریت موافق، وزارت تندگویان را تایید کرد و او رسما به عنوان وزیر نفت کارش را آغاز کرد.
    مهندس تندگویان،۹ آبان ۱۳۵۹در حالی که برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب کشور بود، در جاده ماهشهر ـ‌ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شرکت نفت به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث صدام درآمدند و به زندان‌های اسیران ایرانی در عراق منتقل شدند و پس از سالها اسارت توسط رژیم بعثی عراق به شهادت رسید. در ذیل چگونگی بازگشت پیکر شهید تندگویان به روایت امیر سرتیپ عبدالله نجفیاز شخصیت های آگاه در این باره روایت می شود:«مهندس تندگویان وزیر نفت کابینه شهید رجایی به همراه دو نفر از معاونان خود مهندس یحیوی و مهندس بوشهری اسیر شدند این حادثه در نهم آبانماه ۱۳۵۹ درمسیر رفتن به پالایشگاه آبادان دردارخوین نزدیکی آبادان اتفاق افتاد. خانواده شهید تندگویان و مسئولان جمهوری اسلامی ایران تلاش زیادی کردند تا از طریق مجامع بین المللی به خصوص صلیب سرخ و مقامات عراقی موضوع را دنبال کنند. ولی این تلاشها به نتیجه ای نرسید.
    رژیم عراق پس از مدتی اعلام کرد مهندس تندگویان در ۱۲خرداد ۱۳۶۱ در سلول خود خودکشی کرده است این مساله قابل قبول نبود مهدس تندگویان قبل از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود با پیگیری هایی که ایران از طریق سازمان ملل انجام داد در سال ۱۳۶۴ صلیب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگویان شد. مقامات عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام کردند که وی اظهار داشته است که با کسی ملاقات نمی کند و تهدید می کند که اگر کسی با وی ملاقات کند دست به خودکشی خواهد زد و تا اینکه در سال ۶۵ یک نفر از نمایندگان صلیب سرخ به نام هافلی گر، رئیس عملیات خارومیانه و شمال افریقا هنگام سفر به عراق در مقابل این ادعای عراقیها قبول مسئولیت کرد که این ریسک را بپذیرد. او برای ملاقات با مهندس تندگویان راهی زندان شد اما عراقیها مانع ورود ایشان به زندان شدند.

    تا اینکه در ۱۳ آذر ۱۳۷۰ هیئت پیگیری که شامل دو تن از اعضای خانواده مهندس تندگویان یعنی پدر و برادر خانم ایشان ، مهندس یحیوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگویان برای روشن شدن کامل وضعیت مهندس تندگویان برای مدت ۱۱روز عازم بغداد شدند. پزشک صلیب سرخ هم به جمعیت هیئت ایرانی پیوست. عراقیها ادعا کردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است با نبش قبر و کالبد شکافی پزشکان ایرانی به این نتیجه رسیدند که اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد. هیئت مزبور پس از مذاکرات مفصل تصمیم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعویق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صلیب سرخ مورد معاینه قرار گیرد.
    سپس جسد دوم در قبرستان الکرخ واقع در ۶۰کیلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر گردید یک جسد مومیای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت. هیئت ایرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد عراقیها در پاسخ به این مسئله گفتند که ما برای اطمینان از وجود جسد مهندس تندگویان چند روز پیش اینجا را نبش قبر کردیم تا اشتباهی صورت نگیرد معاینه طرفهای سه گانه یعنی ایران و عراق و صلیب سرخ نشان داد که جسد مذکور متعلق به شهید تندگویان است. پس از قطعی شدن مسئله هیئت ایرانی خواستار تحویل وسایل شخصی ایشان شد اما عراقیها مدعی شدند محل نگهداری آن شهید در بمباران امریکاییها تخریب شده است و کلیه لوازم شخصی و مدارک از جمله ریسمانی که با آن خودکشی کرده از بین رفته است.
    این پاسخ عراقیها نشان داد که دروغ می گویند زیرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود که نتواند آنها را حرکت دهد بر اثر فشار به ناحیه قفسه صدری دنده های دهم راست و هفتم چپ ایشان شکسته بود آثار طناب باعث شکستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحیه حلق و حنجره شده بود پزشکی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قریب به یقین خفه شدگی به وسیله رشته طناب اعلام کرد و سن ایشان در هنگام شهادت را بین ۳۱تا ۳۷ سال ذکر کردند . پیکر شهید تندگویان در تاریخ ۲۵آذر در عتبات عالیات نجف، کربلا و کاظمین با حضور اعضا هیئت و کاردار سفارت ایران و خانواده شان با احترام طواف داده شد و در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۷۰ در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیئت عراقی تحویل هیئت ایرانی گردید.

    ********
    به امید گوشه چشمی.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  2. 2 کاربر پست Gisoo عزیز را پسندیده اند .

    hamid.M (05-28-2015),mohsen32 (05-28-2015)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81






    بسمه تعالی





    شهید اردشیر رحمانی


    فرمانده گردان زرهی لشکر ۲۵ کربلا
    نام پدر: مهدی
    تولد: ۲۶ بهمن ۱۳۴۰
    محل تولد: رشت
    تاریخ شهادت: ۳ بهمن ۱۳۶۵
    تحصیلات: دیپلم تجربی
    محل دفن: گلزار شهدای تازه آباد رشت



    خاطره ای از شهید اردشیر رحمانی
    روز تولد اردشیر در منزل تنها بودم، روز «۲۶» بهمن سال «۱۳۴۰» اردشیر غریبانه بدنیا آمد.
    کودکی اش با هوش و پر جنب وجوش، در چشم بهم زدنی، جوانی شد رعنا و اهل معرفت و دانش و نیایش، جوری که حس می کردم دارد جلوتر از زمان خودش پرواز می کند.
    آقا مهدی پدر اردشیر، «کبوتر سفید» صدای اش می زد. اردشیر دیپلم تجربی اش را با نمرات عالی از دبیرستان آزادگان رشت گرفت.
    اکبر داداش بزرگ اردشیر، اصرار داشت تا اردشیر به خاطر توانمندی اش، در تحصیلات عالیه، به خارج اش کشور، مانند: هند، دانمارک، انگلیس برود و آنجا ادامه تحصیل بدهد، با این وصف، اردشیر وارد سپاه پاسداران شد. خیلی طول نکشید که جنگ شد و رفت جبهه.هر چند وقت یک بار، مرخصی اجباری می آمد. اجباری یعنی وقتی تیر و ترکش که می خورد، زخمی که می شد، مجبور بود به بیمارستان برود. از آنجا که مرخص می شد، مدتی کوتاه می آمد منزل، دوران نقاهت را می گذراند. دوباره عازم جبهه می شد.

    این آخری، بخواب که می رفت، می نشستم سیر نگاهش می کردم، یک حال دیگری داشت، توی خواب گاهی فریاد می کشید: «گردان حمله!»
    می گفتم: بخواب پسرم، این جا منزل است.
    چشم هایش را باز می کرد و می گفت: ببخشید مادر، خواب دیدم که در جبهه هستم.
    گفتم: پسرم، مگر در جبهه چه مسئولیتی دارید؟
    گفت: غلام امام حسین هستم مادر

    آرام چشمان اش را بست، سرش را دست کشیدم، نازش کردم، بوئیدم و بوسیدم اش، یک حال غریبانه ائی پیدا کردم، مثل وقتی که داشت دنیا می آمد. غریب و تنها، دلم بغض کرد، توی دلم برایش «لالائی» خواندم، سرش را دست کشیدم، اشک ریختم، کبوتر سفید ناز من، هی رو دستاش دست کشیدم، بیاد ابوالفضل العباس.
    اردشیر همه حواسش به جبهه بود، من همه حواسم به اردشیر
    چند روز مانده بود که برود جبهه، گفتم: پسرم بیا ازدواج کن، خواهرات ازدواج کردند، برادرت ازدواج کرده، من می خواهم که نشانی خانه ات را داشته باشم، چادرم را بندازم روی سرم، بیایم در خانه ات، در بزنم، بچه ***** بیان جلوی در، چادرم را بکشند، من ببوسمشان، عروسم من را صدا کند، مادرجان بیا…
    آی اردشیر جان، مادر به فدایت. بیا زن بگیر.
    خندید و گفت: آدرس می خوای مادر؟
    گفتم: بله که آدرس می خوام پسرگلم.
    یک برگه کاغذ گرفت، نوشت.
    گفتم بخوان.خواند: ” اول خیابان لاهیجان، گلزار شهداء قطعه ۲۵۵ “

    روز آخری که داشت می رفت، یک انگشتری توی دستش بود، از یک شهیدی اهل مازندران یادگاری گرفته بود. رفیق جان در جانی اش بود. انگشتر را داد به من.
    گفت: جانم به قربانت مادر، این یادگار رفیق شهیدم است.

    پدرش نمی توانست بیاید بدرقه اش، آقا مهدی به خاطر بیماری قلبی در بیمارستان بستری بود. اردشیر رفت با پدرش خدا حافظی کرد، اردشیر که داشت می رفت، دلم را با خودش برد. همه حواس من را برد. تنها و غریب شدم. چندروز نگذشته بود، که شنیدم عملیات «کربلای چهار» شده، خیلی از بچه های شمال شهید شدن. تا یک مجروحی را می آوردند، چادرم را می انداختم روی سرم، می دویدم سمت بیمارستان.
    هنوز در تب و تاب شهدا و مجروحین کربلای چهار بودم که شنیدم، عملیات «کربلای پنج» شده، اردشیر فرمانده گردان زرهی لشکر ۲۵ کربلا بود. شنیدم توی رشت، سی و سه تا شهید آوردند. رفتم شهدا را ببینم. تا ظهر آنجا بودم.
    غروب بود برگشتم خانه، اکبر داداش اردشیر گفت: از صبح دنبالت بودم مادر من کجا بودی؟
    گفتم: سی تا شهید آورده بودند. مجروح جنگی آورده بودند، رفتم شهدا را ببینم. دنبال یک آشنا بودم که ببینم از اردشیر خبر دارند یا خیر…
    گفت: ادرشیر زخمی شده.
    گفتم: از چه ناحیه ائی؟
    گفت: دستش زخمی شده، مادر چیزی نیست.
    گفتم: به من راستش را بگو پسرم، من طاقتش را دارم، من می خواهم بروم بیمارستان.
    گفت: باشه برویم.
    مرا به سردخانه بردند، دیدم اردشیر آنجا آرام خوابیده، اردشیر یازده سالش که بود، خواب دیدم، داخل اتاقی شدم. سه جوان رعنا در آنجا هستند، یکی لباس سفید داشت با یک شمشیر که برق می زد، چکمه اش تا زانو بود، بلند شد ایستاد، خیلی اهل معرفت بود. به من سلام کرد.
    دو نفر دیگر آنجا کنارش خوابیده بودند.
    گفتم آقا، شما کی هستید؟
    گفت: شما برای چه کسی نذر می کنید؟
    - من همیشه برای ابوالفضل العباس(ع) نذر می کردم.
    گفتم: شما ابوالفضل العباس هستید؟

    من این صحنه را یک بار دیگر در سردخانه دیدم. بعدش تا سه شب بی تابی نکردم. شب چهارم که رسید، دیگر هیچ چیز نفهمیدم. تا شب هفت اردشیر، در بیمارستان بستری بودم. وقتی مرخص شدم، سکته خفیف کرده بودم.

    ********



    به امید گوشه چشمی.



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    ویرایش توسط Gisoo : 05-28-2015 در ساعت 12:39 AM
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  4. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81

    بسمه تعالی
    شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه

    سرلشگر خلبان
    تولد: ۷ مهر ۱۳۲۸
    محل تولد: رودبار
    تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۵۹
    تحصیلات: گذراندن دوره تکمیلی پرواز با جت شکاری در پایگاه هوایی ویلیامزشهر فنیکسایالت آریزونا آمریکا
    نحوه ی شهادت: شکنجه بی رحمانه دشمن
    محل شهادت: عراق
    محل دفن: بهشت زهرا تهران

    خاطره ای از شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه
    سیدعلی یکی از جوان‌ترین استادان خلبان شکاری در عملیات ۱۴۰ فروندی بود و در آغاز جنگ، لیدر دسته پروازی چهار فروندی به شمار می‌رفت.
    به دلیل آگاهی‌های بالای علمی، مهارت فنی و تخصصی در پروازهای تاکتیکی و عملیاتی در کمترین زمان توانست به سطح لیدری ارتقا یابد.
    اقبالی عاشق پرواز بود و با توجه به مسئولیت‌های مهمی که به عهده داشت هرگز از فعالیت‌های پروازی دور نشد و جرات و جسارت در پروازهای عملیاتی از وی استادی ماهر و برجسته ساخته بود.
    اقبالی‌ دوگاهه در یکم آبان‌ماه ۱۳۵۹ زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف-۵ را به عهده داشت، در یک ماموریت برون‌مرزی با هدف بمباران یکی از سایت‌های راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و مشاهده‌نکردن هدف بلافاصله به سمت هدف ثانویه که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد. اما در پایان این عملیات موفقیت‌آمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای وی به شدت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
    پرنده زخمی که خلبان جوان آن را به زحمت به ۳۰ کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، سقوط و اقبالی دوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
    خلبان جوان و دلیر ایران‌زمین پیشتر تلمبه‌خانه‌ها و نیروگاه‌های برق دشمن را از کار انداخت و طرح‌های عملیاتی وی موجب شد صادرات ۳۵۰ میلیون تنی نفت عراق به صفر برسد. به همین دلیل صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و دستور داد پس از دستگیری اقبالی بدنش را دو نیمه کردند و نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.
    شهید اقبالی دوگاهه توسط نیروهای دشمن با بی‌رحمانه‌ترین وضعیت به شهادت رسید.این جنایت به حدی وحشیانه بود که رژیم بعثی در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و در مدت ۲۲ سال هیچ‌گونه اطلاعی از سرنوشت وی موجود نبود تا اینکه در خرداد سال ۱۳۷۰ طبق گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت وی و اظهارات دیگر اسرای آزادشده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.
    دشمن بعثی عراق بخشی از پیکر مطهر شهید اقبالی دوگاهه را در گورستان محافظیه نینوا و بخش دیگر را در قبرستان زبیر شهر موصل به خاک سپرده بود که با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی به همراه دیگر خلبانان شهید نیروی هوایی در پنجم مرداد سال ۸۱ پس از ۲۲ سال دوری از وطن در بین حزن و اندوه یاران و همرزمان به میهن اسلامی بازگشت و در بهشت زهرای تهران کنار دیگر همرزمان شهیدش آرام گرفت.
    سرلشکر خلبان شهید علی اقبالی دوگاهه جوان‌ترین استاد خلبان نیروی هوایی ارتش است که در سن ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده F-5 و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد.

    وی با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز عملیاتی و آموزش خلبانی به ده‌ها دانشجوی جوان خلبانی که تعدادی از آنها همچون شهیدان سرافراز سرلشکر خلبان عباس بابایی و سرلشکر خلبان مصطفیاردستانی به مقام والای شهادت نائل شده‌اند و یا به رده‌های ارشد فرماندهی نیروی هوایی رسیده‌اند، کارنامه درخشان و پرافتخاری در طول عمر کوتاه و پربرکت خود به جای گذاشت.
    به یاد رشادت‌ها و دلاوری‌های آن شهید بزرگوار امیر سرلشکر خلبان سید علی اقبالی دوگاهه، بهمن سال ۱۳۸۸ بنای یادبود آن شهید والامقام شامل مجسمه شهید و ماکت هواپیمای F-5 تایگر در شهرستان رودبار و در ساحل سفیدرود طی مراسم باشکوهی با حضور جمعی از مقامات لشکری و کشوری و مردم قدرشناس رودبار و مناطق اطراف رونمایی شد.
    ********
    به امید گوشه چشمی.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    ویرایش توسط Gisoo : 05-28-2015 در ساعت 12:39 AM
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  6. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  7. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81



    بسمه تعالی
    شهید محمد نصرالهی


    معاون ستاد لشکر ۴۱ ثارا…
    نام پدر: محمد علی
    تولد: مرداد ۱۳۴۲
    محل تولد: کرمان
    تاریخ شهادت: اسفند۱۳۶۴‌
    محل شهادت: فاو – کارخانه‌ی نمک
    نحوه ی شهادت: اصابت ترکش گلوله توپ به ناحیه سر
    محل دفن: گلزار شهدای کرمان
    خاطراتی از شهید محمد نصرالهی
    زخمی شده بود. خبرش را از هم ‌رزمانش گرفتیم؛ خودش که حاضر نشده بود بهمان بگوید.
    وقتی توی بیمارستان دیدیمش، روی صندلی چرخدار نشسته بود.
    با خنده‌ای ساختگی سعی می‌‌کرد خودش را شاد و قبراق نشان بدهد. هر قدر می‌‌پرسیدیم کجایت زخمی شده و چرا زودتر از این خبر ندادی، بحث را عوض می‌‌کرد و می‌‌گفت: «به بابا که نگفتید من این‌جا هستم، نه؟! نمی‌خواهم به خاطر من از کار و زندگی‌اش عقب بیفتد…»
    پرسیدم: «نگفتی حالا این تیر و ترکش به کجایت خورده؟»
    لبخند همیشگی‌اش را تحویلم داد و گفت: «هر روز کلی دست و پا توی جبهه قطع می‌‌شود که درد یک لحظه‌شان از تمام دردی که من می‌‌کشم، بیش‌تر است.»
    وقتی با دکترش صحبت کردم، گفت: «همه‌چیز را پشت خنده‌هایش مخفی کرده؛ چیزی تا قطع نخاعش نمانده بود»
    *********************
    نیمه‌شب بود. خسته و خاکی، با چشم‌های قرمز داشت بند پوتین‌هایش را باز می‌‌کرد.گفتم: «در نیاور! بلند شو که اوضاع خیلی خراب است.»
    خیره شد به چشم‌هایم و در یک چشم به هم زدن، بند پوتین‌ها را محکم کرد و بلند شد تا مهمات را به خط برساند. وقتی رفت، یکی از بچـه‌ها پرسید: «کجا فرستادیش؟»
    گفتم: «مهمات برد برای خط.»
    گفت: «خبر داشتی سه شبانه‌روز است که اصلاً نخوابیده؟»
    ساعت هشت روز بعد برگشت. گفتم: «دیر کردی محمد.»
    خندید و گفت: «داشتیم سنگر مهمات را محکم می‌‌کردیم؛ کمی کار داشت»
    بخشی از وصیتنامه شهید محمد نصرالهی
    بنده ، بنده ای از بندگان خدا بودم که شهادت میدهم به خدا، شهادت می دهم به رسالت پیامبر اکرم ، شهادت می دهم به رسالت همه ائمه معصوم «ع»، شهادت میدهم به همه اصول، مذهب، شهادت میدهم به این جمهوری اسلامی و به این امام عزیز.
    امیدوارم مورد قبول ایزد منان واقع گردد. پس شما قبول نمائید این شهادت را از من و دعا کنید که (خدا) قبول کند.
    ********
    به امید گوشه چشمی….
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  8. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81






    بسمه تعالی


    شهید محسن احمد زاده


    نام پدر: حسن
    تولد: ۱۳۴۵
    محل تولد: سمنان
    تاریخ شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۶۴
    عملیات: والفجر ۸
    محل دفن: گلزای شهدای امامزاده یحیی (ع) سمنان



    خاطره ای از شهید محسن احمد زاده
    برای سرکشی از خانواده‌ی شهیدی که بچه‌ی خردسال داشت رفته بود. وقتی به خانه آمد، خیلی ناراحت بود. پرسیدم: «باز چی شده؟ چرا حالت گرفته ‌است؟»
    گفت: «بچه‌ی شهید رو بغل کردم و رفتم توی فکر. ما جوان‌ترها باید پیش خونواده‌مون بمونیم، اون‌وقت بزرگترها برن شهید بشن و ما بچه‌های اونها رو نوازش کنیم. آدم باید خیلی بی‌غیرت باشه.»
    خواستم میان حرفش بپرم و صحبت را عوض کنم که گفت: «نمی‌رم جبهه وقتی شهید شدم و جنازه‌ام رو آوردن هر کسی یک چیزی بگه، نمی‌خوام حتی نعشم رو برگردونن. فقط به خاطر آقا می‌رم.»

    ********************

    شهید احمد زاده در مصاحبه ای با اشاره به مسئله ی سازش امام خمینی (ره) با شاه معدوم این چنین می گوید:
    اگر امام خمینی با شاه سازش یا بیعت می‌کرد، برای این‌که در آسایش باشد یا اگر تقیه می‌کرد برای این‌که کسی کشته نشود… حرام بود. تقیه اگر سبب محو اسلام باشد حرام است.
    من در یک خانواده‌ی متوسط به دنیا آمدم. پدرم کاسب بود. به مدرسه رفتم تا دوره‌ی راهنمایی. سال شصت پدرم مرحوم شد. به جبهه آمدم. با توجه به مشکلاتی که داشتم نتوانستم درس بخوانم. چهار سال است که در جبهه خدمت می‌کنم. صدها هزار نفر هم کشته شوند صحیح است. جهاد است. همه فدای اسلام، همان اسلامی که علی اکبر فدایش شد. همان اسلامی که خون حسین برای آن ریخته شد. مگر ما عزیزتر از امام حسین هستیم؟ امام با که سازش کند؟ با آمریکا دشمن سرسخت اسلام؟ او که می‌خواهد آثار اسلام را از بین ببرد. ایشان قیام فرموده و مبارزه کردند. سلام بر ملت عزیز که راه حسین را پیش گرفتند. حسین علیه‌السلام راهش راه اسلام است.
    نظر شما درباره‌ی ادامه‌ی جنگ چیست؟
    همان‌طوری که قرآن کریم می‌فرماید:
    « و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه » ما هم باید تا موقعی که فتنه در جهان وجود دارد ادامه دهیم. همان‌طور که امام عزیز فرمودند: « اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد، ما ایستاده‌ایم و مردم هم خسته نشدند، بلکه مصمم‌تر شده‌اند.»

    ********************

    بخشی از وصینامه شهید محسن احمد زاده
    خداوندا مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی به تداوم این انقلاب کرده باشد از تو می خواهم که یاری ام کنی زیرا که توکل واعتمادم بر توست برای انسان دو راه بیشتر نیست یا به دنبال راهی می گردد که به او اصالت ، ارزش وشخصیت الهی می بخشد ویا راهی را بر می گزیند که از هوای نفسانی وطغیانگر امر می گیرد ودر گناه غوطه ور می گردد وچه زیباست که انسان راه مکتب اسلام را برگزیند وخود را در این دنیا بسازد ودر معرض آزمایشها ومسئولیت های گوناگون قرار دهد.

    ********************



    به امید گوشه چشمی….



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  9. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  10. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81






    بسمه تعالی

    شهید احمد پلارک


    نام پدر: عباس
    تولد: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴
    محل تولد: تهران
    تاریخ شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶
    محل شهادت : شلمچه
    محل دفن: بهشت زهرای تهران



    شهید پلارک از زبان مادرش:
    در ۱۳ سالگی تا به هنگام شهادت ۲۳ سالگی نماز شبش ترک نشده بود.
    شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت…
    مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد:
    ۱. نماز شب
    ۲. غسل روز جمعه
    ۳. زیارت عاشورای هر صبح
    ۴. ذکر ۱۰۰ صلوات در هر روز و ۱۰۰ بار لعن بی امیه
    اشک‌های شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسان‌ها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش می‌کند.

    ******************************

    سید احمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی انداخت. هیئت گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد. شهید پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا( س) می آمد خیلی شدید گریه می کرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت.
    احمد ویژگی های داشت که او را از دیگران متمایز تر کرده بود. از جمله ایتکه بعد از خواندن هر دو رکعت نماز شب می خوابید و بیدار میشد تا دو رکعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ می گفت نفس را باید رنج داد تا پاک شود!

    ******************************

    به اومی‌گویند “شهید عطری”
    ۱. تهران شقایقهای پرپری را در جنوب خود (بهشت زهراء) در دل خاک میهمان دارد که هر مسافری را به یاد حماسه های جاودانشان میاندازد. رایحه دلپذیر و مشام نواز معطری که از خاک شهید سید احمد پلارک که پایانی ندارد نظر همگان را به خود جلب میکند.
    کسانی که زیاد بهشت زهرا می‌روند، به او می‌گویند شهید عطری. خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز می‌کنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند.
    او معجزه خداوند است.
    ۲. از سنگ قبرش همیشه عطر ترشح می‌کند، همیشه نمناک است و هم بوی گلاب و گلهای معطر دارد. هیچ وقت روز سر مزار شهید سید احمد پلارک خالی نیست همیشه میهمان دارد.
    آدرس مزار: بهشت زهرای تهران، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲

    ******************************

    وصیت نامه شهید احمد پلارک

    بسم ا… الرحمن الرحیم

    سـتایش خدای را که ما را به دین خود هدایت نـمود و اگر مـا را هـــدایت نمی کردما هـدایت نمی شــدیم السلام علیک یا ثارا… ای چراغ هدایت و کشتی نجات ، ای رهبر آزادگان ، ای آموزگار شهادت بر حران ای که زنـــده کردی اسلام را با خونت و با خون انــصار و اصــحاب باوفایت ای که اسلام را تا ابــــد پایدار و بیمـه کردید
    یاحسین(ع) دخیلم آقا جانم وقتی که ما به جبهه می رویم به این نیت می رویم که انتقام آن سیلی که آن نامردان برروی مادر شیعیان زده برای انتقام آن بازوی ورم کرده و گرفتن انتقام آن سینه ســــوراخ شده می رویم . سخت است شنیدن این مصیبتها خدایا به ما نیرویی و توانی عنایت کـن تا بتوانیم بـرای یـاری دینت بکار ببندیم . خدایا به ما توفیق اطاعت و فــرمانبرداری به این رهبر و انقـــلاب عنایت بفرما . خـــــدایا توفیق شناخت خودت آنطور که شـــــهداء شناختند به ما عطا فرما و شهداء را از ما راضـی بفرمــا و ما را به آنها ملحق بفرما .خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم ، جز معصیت چیزی ندارم و ا… اگر تو کمک نمی کردی و تو یاریم نمی کردی به اینجا نمی آمدم و اگر تو ستــارالعــیوبی را بر می داشــتی میدانم کـه هیچ کدام از مردم پیش من نمی آمدند ، هیچ بلکه از من فرار می کردند حتی پدر و مادرم . خدایا به رمت و مهربانیت ببخش آن گناهانیکه مانع از رسیدن بنده به تو می شود . الهی عفو… بر روی قبرم فقط و فقط بنویسید ( امام دوستت دارم و التماس دعا دارم ) که میدانم بر سر قبرم می آید.
    ظهر عاشورا ۲۴/۶/۱۳۶۵
    سید احمد پلارک

    ********



    به امید گوشه چشمی….



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  11. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  12. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81






    بسمه تعالی


    سرلشکر شهید احمد کشوری


    فرماندهی هوانیروز استان ایلام
    تولد: تیر ۱۳۳۲
    محل تولد: شهر کیاکلا – قائم شهر
    تاریخ شهادت: ۱۵ آذر ۱۳۵۹
    نحوه ی شهادت: سرنگونی بالگردش به ‌دست میگ عراقی
    محل شهادت: تنگه میناب – استان ایلام
    محل دفن: بهشت زهرا تهران




    کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند.
    او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»
    به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
    وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
    ***************
    سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم.
    احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى؟
    احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین و با استاد گلاویز شد.
    سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد.
    صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد.
    وقتی به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت:بعد از این استاد شما احمد کشورى است.

    ***************
    وصیت نامه شهید احمد کشوری

    بسم الله الرحمن الرحیم

    پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست
    هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است.
    این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود.
    راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.
    بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
    والسلام
    قطراه ای از دریای خروشان حزب ا…
    احمد کشوری
    ***************

    به امید گوشه چشمی.



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  13. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  14. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81






    بسمه تعالی


    سرلشکر شهید احمد کشوری


    فرماندهی هوانیروز استان ایلام
    تولد: تیر ۱۳۳۲
    محل تولد: شهر کیاکلا – قائم شهر
    تاریخ شهادت: ۱۵ آذر ۱۳۵۹
    نحوه ی شهادت: سرنگونی بالگردش به ‌دست میگ عراقی
    محل شهادت: تنگه میناب – استان ایلام
    محل دفن: بهشت زهرا تهران




    کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می دانستند.
    او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»
    به امام (قدس سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
    وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
    ***************
    سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم.
    احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى؟
    احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین و با استاد گلاویز شد.
    سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد.
    صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد.
    وقتی به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت:بعد از این استاد شما احمد کشورى است.

    ***************
    وصیت نامه شهید احمد کشوری

    بسم الله الرحمن الرحیم

    پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست
    هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است.
    این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود.
    راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.
    بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
    والسلام
    قطراه ای از دریای خروشان حزب ا…
    احمد کشوری
    ***************

    به امید گوشه چشمی.



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  15. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  16. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81



    بسمه تعالی
    شهید یدالله کلهر


    قائم مقام لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهداء (ع)
    نام پدر: نبی الله
    تولد: ۱۳۳۳
    محل تولد: کرج
    تاریخ شهادت: اول بهمن ۱۳۶۵
    نحوه ی شهادت: بر اثر اصابت ترکش به سرش
    محل دفن: امامزاده ای در کرج
    خاطراتی از شهید یدالله کلهر
    دیدم ناراحت و افسرده است. پرسیدم: چی شده ؟ چرا این قدر ناراحتی؟ گفت: راستش امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم یک لحظه فراموشش کنم. گفتم: چه اتفاقی ؟ گفت: برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم. می دانستم که دختر کوچکی دارد. اسباب بازی برایش تهیه کرده بودم.
    وقتی در خانه آن شهید رفتم و در زدم دخترک در خانه را باز کرد. تا مرا دید فهمید که یکی از دوستان پدرش هستم. بدون این که نگاه به اسباب بازی که توی دستم بود بیندازد گفت: اگر بابام را آورده ای بیا تو اگر نیاورده ای برو. و در را به رویم بست. این واقعه موجب تاثر حاجی شده بود. تا چند روز او را می دیدم که گرفته و ناراحت است. شاید به خاطر همین مسایل بود که حاضر نمی شد زیاد به خانواده و تنها دخترش سربزند، تا آنجا که دختر چهارساله اش او را نمی شناخت.
    **************
    شهید بزرگوار خصوصیات خاصی داشت. هنگامی که در «گیلان غرب» بودیم، ایشان فرمانده مستقیم ما بود. آن روزها چند اصطلاح- از جمله اصطلاح «خالی‌بند»- در میان بچه‌ها رواج پیدا کرده بود. شهید کلهر، ‌از این اصطلاح و چیزهایی مانند آن خیلی بدش می‌آمد و می‌گفت بسیجیان مؤمن، نباید از این حرفها به هم بزنند. هر کس که این طور اصطاحها -بخصوص خالی‌بند- را به کار می‌برد، تنبیه می‌شد. تنبیه او این بود که از بالای تپه محل استقرار در گیلان غرب، تا رودخانه که دو کیلومتر راه بود، آن فرد باید یک گالن را از رودخانه پر از آب می‌کرد و بالا می‌آمد. یک طرف راه سختی بود و تنبیه انضباطی و طرف دیگر، فرمانده‌ای که برای مسایل اخلاقی، ارزش خاصی قائل بود.
    **************
    وصیت نامه شهید یدالله کلهر
    بسم رب الشهداو الصدیقین
    با سلام و درود بر محمد (ص) و امام زمان عج و نائب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان.
    رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت، خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله می باشد حرکت خود را ادامه دهیم. این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم تا بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم.
    خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شده ام و خواسته باشم خود را از دست این سختیها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم بلکه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.
    می خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین علیه السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده ام.
    ********
    به امید گوشه چشمی.
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    ما تا ظهور ایستاده ایم
    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  17. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

  18. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    42
    نوشته ها
    89
    پسندیده
    9
    مورد پسند : 86 بار در 55 پست
    Windows XP Chrome 43.0.2357.81






    بسمه تعالی

    شهید اسماعیل دقایقی


    فرمانده لشکر بدر
    تاریخ تولد : ۱۳۳۳
    محل تولد: بهبهان
    تحصیلات: لیسانس علوم تربیتی
    شهادت : ۲۸ دی ۱۳۶۵
    محل شهادت: شلمچه
    نحوه شهادت : بمباران هوایی عراق
    محل دفن : امیدیه – گلزار شهدا



    خاطراتی از شهید اسماعیل دقایقی
    در محور پیرانشهر بودیم و عملیات کربلای ۲ با موفقیت به پایان رسیده بود. محوری که لشکر بدر در آن عملیات کرده بود، مستقل از سایر یگان ها بود و توپخانه ارتش نیز حمایت شایسته ای از این محور داشت. برای عراقی ها راهی جز عقب نشینی باقی نمانده بود. بچه ها توفیق یافتند تا در مدت زمان نیم ساعت، به اهداف طراحی شده برسند و بر تپه مورد نظر مستقر شوند. استحکام خطوط جهت پدافند در برابر تک های عراق – برای شب تا صبح- به شکل مطلوب انجام شد.
    تک ها از صبح آغاز گردید و تا عصر ادامه یافت. سردار، مدام بین خط و مقر لشکر در رفت و آمد بود. آن روز تا عصر، فرصت خواندن نماز را نیافت. ساعتی تک های دشمن قطع شد و آقا اسماعیل در فضای باز جلوی سنگر آماده ادای نماز بود. در آن لحظه بچه ها از خط تماس گرفتند که تک دشمن شروع شد و به سردار خبر دهید تا با ما تماس فوری بگیرد. سردار دست هایش را برای گفتن تکبیره الاحرام بلند کرد که بی درنگ به سمت او دویدم و ماجرا را گفتم. وی خنده ای کرد و گفت: «بگذار نمازم را بخوانم! پاسخ عراقی ها بماند برای بعد».
    دستی از تربت و دعا تر داشت
    چشم دل از خدا معطر داشت
    پر تر از بوی وحشی باروت
    بازوانی حماسه پرور داشت
    **************

    هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم.از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود، وارد شدیم.
    آن وقت‏ها هرگز نمی ‏دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده، بسیجى و یا پاسدار عادى می ‏پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم، برخوردها به گونه‌‏اى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز، برایم سؤال برانگیز شد.
    بچه‌‏هاى رزمنده پاسخ دادند: «پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است».
    گفتم: «پدر من که پاسدار است».
    گفتند: «خب فرمانده لشکر فرق می ‏کند».
    آن جا بود که به فروتنی او پى بردم. او بود که در میان بسیجیان، اصلاً از خود – به عنوان فرمانده – نام نمی ‏برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.

    **************

    وصیتنامه شهید اسماعیل دقایقی

    بسمه تعالی
    ربنا افرغ علینا صبر او ثبت اقدامنا و انصرنا القوم الکافرین

    خدایا امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و کافران پایداری کنند و سپس بر آنان غلبه کنند. خدایا شهادت می‌دهم که غیر از تو خدایی نیست و محمّد(ص) رسول و فرستاده توست. و علی(ع) وصی رسول خدا است . سلام بر خاندان عصمت و طهارت، درود بر خمینی کبیر، سلام بر روحانیت متعهد و امت حزب الله. خدایا، از تو می‌خواهم در هنگامیکه شیطان سستی به سراغم می‌آید او را دورسازی و مرا قوت و آرامش عطا فرمایی که: (لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم)
    پدر و مادر گرامی: در مقابل شما شرمنده‌ام که توفیق خدمت به شما و اجرای حقوق شما خیلی کم نصیبم شد بدانید که: (انا لله و انا الیه راجعون) انشاء الله که خداوند به شما صبر عطا فرماید؛ و شما از جمله کسانی باشید که مردم و خصوصا خانواده شهداء و اسراء و معلولین را دلداری بدهید و من هم دعا گوی شما هستم.

    ********



    به امید گوشه چشمی.



    اللهم صل علی محمد و آل محمد



    ما تا ظهور ایستاده ایم



    اللهم عجل لولیک الفرج
    (✿◠‿◠) d⊕κhmαレ g⊕ï (◡‿◡✿)

  19. کاربر مقابل پست Gisoo عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (05-28-2015)

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن