فریدون مشیری در سال 1305 در تهران به دنیا آمد و در سال 1379 (سوم آبان) درگذشت.
پدر و مادر او هر دو از ادبیات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادری او میرزا جوادخان مؤتمن‌الممالک از شاعران روزگار ناصری بود.مشیری دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در مشهد و تهران به پایان رساند و سپس وارد دانشگاه شد و در رشته زبان ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت، اما آن را ناتمام رها کرد و به سبب دلبستگی بسیاری که به حرفه روزنامه‌نگاری داشت از همان جوانی وارد فعالیت مطبوعاتی در زمینه خبرنگاری و نویسندگی شد و بیش از سی سال در این حوزه کار کرد.


به گفته خودش: "در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی‌هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت."

مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد. در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه‌ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد.

اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامهٔ تحصیلش مشکلاتی ایجاد می‌کرد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات به تمام زمینه‌های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می‌پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه را برعهده داشت. در همان سال‌ها با مجلهٔ سخن به سردبیری دکتر پرویز ناتل خانلری همکاری داشت. وی در سال ۱۳۵۰ به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال ۱۳۵۷ از خدمت دولتی بازنشسته شد.

مشیری سال‌ها عضویت هیات تحریریه مجلات سخن، روشنفکر، سپید و سیاه و چند نشریه دیگر را داشت. از سال ۱۳۲۴ در وزارت پست و تلگراف و تلفن و سپس شرکت مخابرات ایران مشغول به کار بود و در سال ۱۳۵۷ بازنشسته شد.او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نام‌های بابک و بهار از او به یادگار مانده‌است.مشیری سال‌ها از بیماری رنج می‌برد و در بامداد روز جمعه ۳ آبان ماه ۱۳۷۹ خورشیدی در سن ۷۴ سالگی درگذشت.

غریبه
دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود


من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دردی ز بهشت خدا گشود


اما چه می‌کنی
دل
را که در بهشت خدا هم غریب بود



بیا ز سنگ بپرسیم

درون آینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم


که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم


زانکه غیر از سنگ
کسی
حکایت فرجام را نمی داند


همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است


نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر


کجا پناه بری ؟
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور


دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد


در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد


چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد


بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند


از
آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون آینه‌ها در پی چه می‌گردی‌؟


عشق
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است


گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است


تا بینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر


هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر


عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من


عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار


عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود


بعد از من
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی


ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی


گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس
از مرگم سرکشی هم فشاندی


گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی