هوا هوای بهار است و باده باده ء ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی ، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما ، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب


فریدون مشیری