چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزمگر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خک در آمیزمچون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزمبرخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم